سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نگاهداری دین، ثمره معرفت اساس حکمت است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :15
کل بازدید :311834
تعداد کل یاداشته ها : 117
103/1/10
12:20 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
محمد رضا آقابیگی[226]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
(( همیشه با تو )) سروهای سرافراز هو اللطیف مبادا روی لاله ها پا گذاریم خانه متروک همسفرمهتاب امٌل عروج .: شهر عشق :. بانک مقاله آدمک ها شاهراه اندیشه آرمان(بازگشتی دوباره) به نام وجود باوجودی که وجودبی وجودم عشق الهی: نگاه به دین با عینک عشق و عاشقی از قرآن بپرس Ask quran نگاه مشرقی دوستان همدم دربدران سکوت عشق ذخیره خدا آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام مذهب عشق مذهبی عدل الهی Divine Justice پرتگاه ناگفته های آبجی کوچیکه عاشق دلباخته وبلاگ رسمی کتایون پیام محبت شناخت اراء و افکار ضالّه همسفر عشق شمیم یار... نافذ فصل سکوت من گذشته من گل نرگس Narcissus طلسم شدگان مـن او چاپی دوم خانه اطلاعات به وسعت دنیا به وسعت دنیا خاطرات یک زندگی یه دل خسته یک کلام حرف خودمونی .:(( به یاد رضا )):. دختـــــر غربتـــی دنیای واقعی اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار از یک روحانی دختر ی با کو له‏با ر ی ا ز ا مید عاشقانه های گودزیلا بی سرزمین تر از باد یه پرستویی که قلبش شکسته خلوت تنهایی زیبایی سایه خداوند بر کهکشانهاست ساقیا قدحی ریز که ما باده پرستیم ::. یاغی ترین .:: وبلاگ ایران اسلام دوست عزیز سلام داستان و راه های توحید جویان بزرگ تا.............شقایق او برای دم هر ثانیه ام رحمتی بود عظیم! گل ارکیده زیر درخت گل خدای که به ما لبخند میزند باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه باورم کن کوچولوها مانا کوثر چهاردیواری توهم یک عشق....... چاه بانک اس ام اس و جوک سیب سایت تخصصی گوشی موبایل عطش کلبه احزان سایت ویژه یک جالب برای دیدن فلش ایمل ریاست کانون رشد (سیروس دولت پور) باشگاه اندیشه سایت خبری سایت تکچین سایت مخ زن آموزش زبان انگلیسی سایت سیامک انصاری (کیانوش) سایت شبهای برره بید جیگر موزیک آموزش رایانه و مهارت icdl به زبان فارسی دایره المعارف فارسی آدرسهای اینترنت سایت زن روز (ویژه خانم ها - مد لباس ) محاسبه طول عمر (به روش کاملا پزشکی ) کاریکاتور بازیگران سینمای ایران سایت مهران مدیری شقایق دهقان (گل یاسمن بانو) سایت مناجات وبلاگ رییس جمهور (آقای محمود احمدی نژاد) پیوند به سایتهای دولتی سایت عمو پورنگ دوربین نت (آرشیو عکس) کسب در آمد و جوک و sms سایت کانون فرهنگی و تربیتی رشد لحظه‏ی دیدار بازار شپش فروشها خدا بود و دیگر هیچ نبود...!!! برای تو چرا و چگونه...؟؟؟ کویر خیال سکوت :.: : نماز،یک هدیه الهی :.: : تا شکوفه ی عشق اینک از حال به آینده پلی باید زد....... وبلاگ تفریحی Fashens چشم انداری بر ژاپن من نگاشت سایت پاسخگو (سئوالات شرعی ) حنانه خواهر سیب مخمل افتاب حقیقت هنرهای رزمی وبلاگ کانون رشد ناحیه 3 کرج

                                                         آنها که دوباره زنده شدند


    
    
    
    داستانی که می‌خوانید واقعی و بر پایه حقیقت است. فقط خدا می‌داند چرا این اتفاق برای من افتاد و چرا من انتخاب شدم تا شاهد لطف و عشق خدا باشم.


    
    من در کانادا متولد شدم. در کودکی پدر و مادرم را از دست دادم و از آن پس دایی و زن دایی‌ام مرا مثل فرزندان خودشان بزرگ کردند. آنها همسایه‌ای به نام خانم و آقای بروک داشتند. چند سال بعد خانم بروک به شدت بیمار شد و پزشکان توصیه کردند تغییر آب‌ و هوا برای او خوب است. به همین خاطر آنها جلای وطن کردند و به پورتلند در ایالت اورگون رفتند. مدتی بعد شنیدیم که آنها افراد مومنی شده‌اند و هر شب به کلیسا می‌روند چون خانم بروک به خاطر نذر و نیاز درمان شده بود. کنجکاو شده بودم. من چندان تمایلات مذهبی نداشتم به همین خاطر یک روز تصمیم گرفتم پیش آنها بروم و ببینم چه خبر شده است. فکر می‌کنم این خدا بود که می‌خواست راه درست را به من نشان دهد و مرا در این مسیر قرار داد. خانم و آقای بروک خیلی چیزها برایم تعریف کردند ولی من قانع نشدم اما ناگهان همان‌جا کاری برایم پیدا شد و من به عنوان دستیار مهندس در یک آسیاب آبی مشغول به کار شدم.
    روز اول جولای سال 1924 اولین روز کاری من بود. ساعت، یک و نیم بعدازظهر را نشان می‌داد. ما داشتیم چند میله آسیاب را اره می‌کردیم. این میله‌ها در فاصله هفده هجده متری بر فراز رودخانه بودند و کمی پایین‌تر، رودخانه به یک دریاچه منتهی می‌شد. ناگهان من از بالای آسیاب افتادم. در مسیر سقوط، بدنم با چندین میله برخورد کرد و در انتها به رودخانه افتادم و آب مرا به دریاچه برد. وقتی سرانجام کارگران مرا پیدا کردند چهل و پنج دقیقه از سقوط من گذشته بود اتفاقاتی که می‌خوانید در همان چهل و پنج دقیقه افتاد. من در این دنیا مردم ولی در دنیای دیگری زنده بودم. هیچ زمانی هدر نرفت و من در آن چهل و پنج دقیقه بیشتر از تمام عمرم در این دنیا آموختم. یادم می‌آید که از داربست پایین افتادم و بعد... در برابر اقیانوسی از آتش ایستاده بودم. این وحشتناک‌ترین و مهیب‌ترین تصویری است که هرکس ممکن است به چشم ببیند. در کنار آن آتش آبی‌سوزان که زبانه می‌کشید و می‌چرخید ایستاده بودم. تا چشم کار می‌کرد همان بود. دریاچه‌ای از آتش. هیچ‌کس در آن نبود. افرادی را که می‌شناختم و می‌دانستم مرده‌اند در آن جا دیدم. یکی عمویم بود که وقتی سیزده سال داشتم از مصرف بیش از حد مواد مرد. دیگری پسری بود که در دوران مدرسه در اثر سرطان آرواره از دنیا رفت. او دو سال از من بزرگ‌تر بود. ما یکدیگر را شناختیم ولی با هم حرف نزدیم. آنها هم مثل من مبهوت آن آتش عظیم شده بودند. مثل این‌که نمی‌توانستند آنچه را که می‌دیدند باور کنند. چهره‌هایشان حکایت از گیجی و سردرگمی داشت. آن صحنه اصلا با کلمات زمینی قابل توصیف نیست تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که ما شاهد عینی روز قیامت بودیم. راهی برای فرار نبود. زندانی بود که امیدی برای خروج از آن نداشتیم مگر این‌که نیرویی الهی پادرمیانی می‌کرد. با خود گفتم: «اگر می‌دانستم چنین روزی هست هر کاری می‌کردم که از آن خلاص شوم ولی حیف...» در همان وقت فرشته‌ای را دیدم که به سوی ما می‌آمد. فورا او را شناختم. او چهره ای محکم، مهربان و پرعطوفت داشت. از هیچ چیز نمی‌ترسید. امید بزرگی در دلم رخنه کرد. دانستم او تنها کسی است که می‌تواند منجی من باشد. با خود گفتم: «اگر فقط به سوی من بیاید و نگاهی به من بیندازد، مرا رها خواهد ساخت. او می‌داند چه کار کند.» او به جلو قدم برمی‌داشت ولی به من نگاه نمی‌کرد. ناگهان درست قبل از آن‌که از کنارم بگذرد برگشت و نگاه عمیقی به من افکند و همان یک نگاه کافی بود. یک ثانیه بعد من برگشته بودم. روحم وارد بدنم شد. می‌توانستم صدای دعاهای خانم بروک را بشنوم و بالاخره چشمانم را باز کردم.
    
    
    پم و تجربه‌ای رویایی
    
    داستان زیر در شماره ماه آگوست سال 2003 در نشریه «ریدرز دایجست» به چاپ رسید. مورد «پم» موردی است که تمام قوانین را کنار می‌زند و نشان می‌دهد دلایل شیمیایی و فیزیکی همیشه هم قطعی عمل نمی‌کنند. هر انسان متفکری با خواندن داستان پم و داستان‌هایی از این قبیل به این نکته می‌رسد که روح «شناختی» است و حتی مرگ هم پایان راه آن نیست.
    «پم رینولدز» 35 ساله و مادر سه فرزند در تابستان سال 1991 به خاطر تورم خطرناکی در مغز روی تخت جراحی دراز کشیده بود. دکتر «رابرت اسپتزلر» رییس «انستیتوی اعصاب بارو در «فونیکس» روی مغز او کار می‌کرد و چندین دستگاه حساس، علائم حیاتی او را کنترل می‌کردند. چشمان پم با چسب بسته شده و او کاملا بی‌هوش بود. کمی بعد از این‌که دکتر «اسپتزلر» اره جراحی را روشن کرد تا جمجمه او را سوراخ کند، پم خود را خارج از جسمش و بر فراز تخت، شناور یافت.
    او از بالای شانه‌های جراح تمام مدت بدن بی‌حرکت خود را می‌دید. پم از همان بالا می‌دید که دکتر جراح با اره‌ای که او فکر می‌کرد مسواک برقی است روی جمجمه‌اش کار می‌کند و بعدها تمام آن اتفاقات و گفتگوهای داخل اتاق عمل را موبه‌مو تعریف کرد. کمی پس از آغاز عمل جراحی، دکتر «اسپتزلر» گفت که خون بدن پم کم شده است و وضعیت او بحرانی و خطرناک است. همان وقت بود که تمام دستگاه‌ها اعلام کردند پم مرده است و هیچ علائم حیاتی ندارد.
    پم از اتاق جراحی خارج شد و خود را در آستانه تونلی مشاهده کرد که انتهای آن می‌درخشید. در پایان این تونل پم فامیل‌ها و دوستانش را دید که در انتظار او هستند. تمام آنها را می‌شناخت همان عزیزانی بودند که زمانی تک تک آنها را از دست داده بود و در فراق آنها گریسته بود. در میان این دوستان و آشنایان مادربزرگش را دید. مادربزرگی که او را می‌پرستید و مرگ او برایش از همه سخت‌تر بود. از دیدن آنها از شادی لبریز شد. مادربزرگ چهره بشاشی داشت. انگار جوان شده بود. تمام نگرانی‌ها و ناراحتی‌ها از جان پم رخت بربستند و او یک آن آرامش غیرمنتظره‌ای را تجربه ‌کرد. دوست داشت تا ابد در آن‌جا بماند. عمویش را دید. عمو به طرف پم آمد و در نگاه عمیقش به او فهماند که باید برگردد. پم علاقه‌ای به این کار نداشت. از بودن در میان آنها لذت می‌برد ولی ‌گویی چاره‌ای نبود. باید برمی‌گشت و برگشت. بازگشت دوباره برای پم احساسی خاص و دردآلود به همراه داشت. انگار ناگهان او را به استخری از یخ انداخته باشند

منبع : ksabz


86/6/22::: 11:14 ص
نظر()
  
  

                                         کار در مــزرعـه


    
    
    
    
     اکنون در این جهان ما در مزرعه هستیم مزرعه‌ای که در آن باید برای جهان دیگر زراعت کرد زراعتی که بذرهای آن اراده و خواست نفس‌مان است و هستی‌مان هرگز به نیستی تبدیل نمی‌شود بلکه از طوری بودن به طور دیگربودن در حرکت است حرکتی بی‌توقف به سوی میعاد معاد که هرگز بازگشت دیگری ندارد و این همه بودن‌ها و شدن‌ها به مبداء بی‌نهایت اتصال دارد که هستی ما همواره استغنای بودن خود را از آن واقع جاودان می‌گیرد و بدون آن بودن بودنی‌‌ها قابل تصور نیست و او که در مبداء و معاد حضوری یکسان دارد همه چیز غیر از او به او وابسته است. از انسان در این مزرعه که او را دنیا می‌خوانیم چه زراعتی را امر و طلب کرده است؟ او چه توشه‌ای را برای چه سفری در این خط سیر بودنمان ضروری می‌داند؟ توشه‌ای که فساد و زوال نداشته باشد و بودنی داشته باشد که به بودنمان در این دنیا و آن جهان اثری واقعی برای نجات وکمال داشته باشد؟ تشبیه واژه‌ها در رساندن معانی مشابه برای همانندسازی بودن محدود در مزرعه دنیا موجب می‌شود تا همین واژه‌ها را برای تفهیم و تفهم به کار گیریم و از سیر بودن انسان در جهانی دیگر سخن بگوییم رفتنی حق، که از آن به مرگ تعبیر می‌کنیم، واقعیتی جز جدایی روح از بدن نیست که نقطه عطفی برای خروج از این مزرعه و ورود به جهان دیگر است پس ضرورت توجه به این مهم که در این جهان مزرعه چه کشت کنیم تا در جهان دیگر حاصل آن را برداشت کنیم و برای صاحب هستی و به محضر او عرضه کنیم، ما را به این فهم می‌رساند که چگونه زیستن را چگونه بیاموزیم. از خود، از جامعه خود، از مزرعه خود بیاموزیم؟ یا این‌که فراتر از همه اینها و از خود و آنچه که به خود وابسته است خارج شویم و به کانون دیگری غیر از خود توجه کنیم؟ او همان کسی است که هستی را به ما و مزرعه ما بخشیده و به ما چگونه زیستن را از طریق پیام و پیام‌رسانان ابلاغ کرده است و ما پیام‌رسانان و شارحان پیام مبداء اعلی را چگونه در مصداق بشناسیم؟ مدعیان پیام و شرح آن فراوانند آشفتگی مزرعه در کشت بذرهای پیشنهادی به حد فتنه رسیده است و بشر مفتون و متحیر و سرانجام سرگشته از این‌که به کدام مدرسه زراعت برود و تحصیل علم زراعت را برای گذر عمر در این مزرعه بکند صداها و نداها از همه طرف‌های این مزرعه به گوش می‌رسد همه مدعی سعادت و عدالت هستند همه از جنگ و خونریزی در این مزرعه گریزانند همه می‌گویند برای صلح و سازش، همسایگان را در مزرعه به نشست و گفتگو می‌خوانیم ولی شما صدای انفجار می‌شنوید و صحنه‌‌‌های خون می‌بینید و انسان یعنی خود انسان، دشمن انسان در این مزرعه است درندگی انسان به چنگ و دندانش نیست بلکه به تیزی تیغ و انفجار باروت است که به یکباره ده‌ها و بلکه صدها و هزارها انسان را در همین کشتزار دنیا به خاک و خون می‌کشد و همین زراعت جمعی از انسان‌هاست که با ظاهری آراسته و با باطنی ناساخته ادعای ساختن غیرخود و جهان بیرون خود را دارند و این باطن همان مزرعه خود است که ابتدا باید در او کار کرد و آن را ساخت و آلودگی‌های آن را پاک کرد و بعد از پاکی باطن و درون خود به غیرخود و جهان غیرخود پرداخت و مزرعه جهان کنونی را به بذرهای اراده صاحب آن، زراعت کرد تا حاصل اثر را در جهان دیگر درو کرد و چه زود انسان از این مزرعه خارج می‌شود و در بیرون از آن به حاصل عملکرد خود می‌نگرد و با آه و افسوس،تاسف بر ایام از کف رفته می‌خورد که چگونه هستی خود را در مزرعه دنیا همان محل کشت و کار به عبث و بیهودگی سپری کرده است و چه بسا مرتکب خیانت و جنایت هم شده است و اکنون در جهان دیگر با دستانی تهی به محضر صاحب هستی، خجل ، شرمسار ، سرافکنده و محکوم به انجام مجازات بازداشتی جهان برزخ به انتظار حکم قطعی سرای جاودان سیر هستی باقی‌ می‌ماند و اضطراب وجود خود را برای حکم نهایی به خلود در نار یا نعمت هرگز از خودش دور نمی‌بیند جهان چیزی جز مجموعه‌ای از بودنی‌ها نیست و بودنی‌های این جهان که مزرعه نامیده می‌شود جهان عمل و جهان کار است و کار و عمل حاصل بذری است که در نهاد انسان به اراده، تجلی پیدا می‌کند و با کشت و بروز آن در دنیا، عمل و کار انسان به بار می‌نشیند و در جهان دیگر انسان نتایج اعمال و کارهای خود را به ثواب یا عقاب برداشت می‌کند و این خط سیر بودن انسان در کنار سایر بودنی‌ها در این جهان و آن جهان است همان طور که قبل از آن نیز انسان در دنیای جنینی خود، بودنی در کنار سایر بودنی‌ها داشته است و همان طور که قبل از آن هم به طوری بودنش در خط سیر بودن به اعماق تاریخ هستی، اتصال و استمرار پیدا می‌کندو هرگز عدم در مسیر بودن وقوع نمی‌یابد. پس با قدرت عقل چگونه زیستن را به اطاعت مالک هستی این جهان و آن جهان تنظیم کنیم تا حاصل کار و عمل‌مان را در سرای باقی به پاداش بهشت جاودان کسب کنیم و از هر فرصت و زمانی چون ماه ضیافت هستی‌بخش، هرگز از سفره تفکر برای رسیدن به چگونه زیستن بهتر برای زراعت برتر در این دنیا غفلت نکنیم.

  
  

                                                 سقــوط یــک میلیــاردر


    
    
    
    کارلوس اسلیم مکزیکی پس از 13 سال که بیل گیتس به عنوان ثروتمندترین مرد جهان شناخته می‌شد، این مقام را از او ربود. مجله فوربس می‌نویسد هر دقیقه 45 هزار دلار به ثروتش افزوده می‌شود!

    مدت 13 سال است که «بیل گیتس» موسس شرکت رایانه‌ای «مایکروسافت» بر تخت ثروتمندترین فرد جهان تکیه زده و از این بابت شهرت خاصی در جهان پیدا کرده است اما چندی پیش خبری جنجال‌برانگیز شور و غوغایی در مطبوعات جهان به ویژه مطبوعات اقتصادی به پا کرد. این خبر که «بیل گیتس» دیگر ثروتمندترین فرد جهان نیست. براساس جدیدترین گزارش از مجله اقتصادی «فوربس» یک سهامدار مکزیکی که ثروت او روز به روز در حال افزایش است این جایگاه را از «بیل گیتس» ربوده و در لیست ثروتمندترین‌های جهان عنوان نخست را از آن خود کرد. این مرد «کارلوس اسلیم» نام دارد و صاحب شرکت بزرگ «تله کام مکزیک» (تله مکز) می‌باشد که با دارایی 67/8 میلیارد دلار گوی سبقت را بعد از 13 سال متوالی از «بیل گیتس» ربود. در آخرین ارزیابی مجله اقتصادی «numoc oditteS» دارایی «بیل گیتس» 59/2 میلیارد دلار برآورده شده که به این ترتیب یک پله از جایگاه ویژه خود پایین آمده و در لیست ثروتمندترین‌های جهان مقام دوم را کسب کرده است.
    
    54 هزار دلار، هر دقیقه
    «کارلوس اسلیم» رییس شرکت بزرگ «livoMaciremA» در مکزیک است. این شرکت بزرگ‌ترین عرضه‌کننده موبایل و تلفن در آمریکای شمالی و آمریکای لاتین محسوب می‌شود. حدود ده سال پیش «اسلیم» از دارایی محدود 1/6 میلیارد دلار برخوردار بود. او با خرید و فروش سهام پرسود و شامه قوی در جذب این سهام‌ها به یک باره ثروتش افزایش چشمگیری پیدا کرد. در شروع مارس امسال، نام او در لیست ثروتمندترین‌های جهان در مجله «فوربس» پس از «گیتس» و سرمایه‌دار آمریکایی «بوفلت» در جایگاه سوم قرار داشت. وی در کمتر از دو ماه دارایی‌اش حدود چهار میلیارد دلار افزایش یافت و در لیست اصلاح شده «فوربس» در آوریل از «بوفلت» سبقت گرفت و در جایگاه دوم ایستاد. در این زمان ثروت او 53 میلیارد دلار و ثروت «گیتس» 56 میلیارد دلار برآورده شده بود.
    
    افزایش 27 درصدی سهام
    در فاصله ماه مارس تا جولای امسال ارزش سهام شرکت «livoMaciremA» که تحت مدیریت او بود 27 درصد افزایش یافت و بالا رفتن ناگهانی ارزش این سهام سبب شد که دارایی «اسلیم» 6/8 میلیارد دلار بیش از دارایی «گیتس» و به 67/8 میلیارد دلار برسد. مجله «فوربس» در ادامه گزارش خود اعلام کرد به این ترتیب دارایی «اسلیم» تنها در 14 ماه گذشته حدود 13 میلیارد دلار و به طور متوسط دقیقه‌ای 45 هزار دلار افزایش یافته است و در حال حاضر ثروت او برابر با هفت درصد تولید ناخالص ملی مکزیک می‌باشد و این در حالی است که بیش از 43 میلیون نفر از ساکنان کشور مکزیک روزانه حداکثر دو دلار درآمد دارند و بیش از یک پنجم جمعیت آن در فقر به سر می‌برند.
      
    کارلوس در 28 ژانویه 1940 در مکزیکوسیتی به دنیا آمد. پدرش در کار خرید و فروش مستقلات بود. به نوشته زندگینامه‌نویس «یو زمارتینز» کارلوس از کودکی استعداد فوق‌العاده‌ای در مدیریت و تجارت داشت. او از هشت سالگی در کنار پدرش کار می‌کرد و فنون تجارت را آموخت. در سن 13 سالگی پدرش را از دست داد و خود به تنهایی کارهای او را سر و سامان ‌داد. دارایی او در سن 15 سالگی 5523 «پزو»ی مکزیک (حدود 375 یورو) و 44 سهم از بزرگ‌ترین بانک مکزیک در آن زمان «بانامکز» بود. او با خرید و فروش سهام و شم اقتصادی قوی در معامله سهام پرسود در سن 17 سالگی میلیونر شد. زمانی که دولت مکزیک در شروع سال‌های 90 سهام شرکت «تله مکز» که انحصاری دولت بود را به بخش خصوصی واگذار کرد، «اسلیم» به واسطه رابطه خوبی که با دولتمردان مکزیکی داشت با قیمت پایین دو میلیارد دلار سهام این شرکت را از آن خود کرد. ارزش سهام این شرکت بزرگ مخابراتی امروزه در بورس 5/37 میلیارد دلار می‌باشد. «اسلیم» علاوه بر این شرکت، صاحب پاساژها، رستوران‌ها و مراکز تجاری در مکزیک می‌باشد. او در سال 1999 همسرش را از دست داد و در حال حاضر با کمک سه پسرش مستقلاتش را اداره می‌کند. «کارلوس» 67 ساله هنوز به فعالیت‌های تجاری خود ادامه می‌دهد و اعتقاد دارد انسان تا زمان مرگ بازنشسته نمی‌شود.

86/6/12::: 10:10 ص
نظر()
  
  
                                                    هشدار پلیس به سارق وسایل شخصی هدیه تهرانی
    
    
    
    
     مادر، در بیمارستان بستری است و دختر نگران حال او است... مثل خیلی از دختران ایرانی که همیشه غمخوار مادر هستند... عجله دارد، خیلی زیاد... به سوی بیمارستان می‌رود، عقربه‌های ساعت، نه شب را نشان می‌دهد، اتومبیلش را پارک می‌کند... از پله های بیمارستان بالا می‌رود، با عجله خود را به بالین مادر می‌رساند... مادر که دخترش را می‌بیند برق شادی در چشمانش می‌درخشد. تمامی مادران ایرانی همین‌طور هستند، عاشق فرزند... مادر او هم همین‌طور است... او دیوانه‌وار به دخترش عشق می‌ورزد و دختر هم به همین شکل مادر را دوست دارد... ساعتی پیش مادر

می‌ماند. حالا دیگر باید به خانه برود... از مادرش خداحافظی می‌کند، روی مادر را می‌بوسد، خود را به بیرون بیمارستان می‌رساند، اما متوجه موضوعی می ‌شود، متوجه اتفاقی که ممکن است برای هر یک از افراد این شهر بزرگ - تهران - بیفتد... با نیروی انتظامی تماس می‌گیرد و آنها را در جریان می‌گذارد... ماموران کلانتری به سرعت خودشان را به محل حادثه می‌رسانند و او می‌گوید: «اتومبیل را پارک کردم، به ملاقات مادرم رفتم، در زمان بازگشت متوجه شدم که لپ‌تاپ و دوربین دیجیتالم که محتوای اطلاعات کاری و شخصی‌ام بود را به سرقت برده‌اند، عجیب این است که به دیگر اشیای قیمتی و پول که در اتومبیل بوده، کاری نداشتند... ... آنچه که خواندید، اتفاقی بود که چندی پیش در شهر تهران برای هدیه سینمای ایران، «هدیه تهرانی» افتاد... فردای آن روز خبرگزاری ایسنا، این خبر را روی تلکس خبرگزاری‌اش می‌آورد، هدیه تهرانی در تماس با ایسنا گفت: «اتومبیلم را در پارکینگ بیمارستان پارک کردم تا به ملاقات مادرم بروم، اما پس از بازگشت، دیدم که وسایل شخصی در اتومبیلم به سرقت رفته است.» ظواهر امر نشان می‌دهد که حریم خصوصی یک بازیگر دیگر مورد تعرض قرار گرفته است... لپ‌تاپ و دوربین شخصی او که ممکن است حاوی فایل‌های خصوصی در زمینه کاری و شخصی این بازیگر توانای سینمای ایران باشد، بدین شکل به سرقت رفته... او به پلیس توضیح داده است که سارق یا سارقان هیچ اشیای قیمتی دیگری را به سرقت نبرده‌اند... آیا این اتفاق می‌تواند معنایی جز این داشته باشد که عده‌ای مراقب او بودند و چنین کاری را در فرصت به‌دست آمده، انجام دادند... یا همه‌چیز تصادفی بوده و سارق یا سارقان نمی‌دانستند که این اتومبیل از آن هدیه تهرانی بوده است... اگر سارق یا سارقان نمی‌دانستند که اتومبیل مورد نظر از آن تهرانی است و لوازم شخصی او را دزدیدند، باید آنها را در بازار به فروش برسانند، البته به احتمال زیاد آنها پس از درج این خبر در نشریات، متوجه شدند که لپ‌تاپ و دوربین دیجیتال از آن این بانوی سینمای کشور است و ممکن است آنها را دیگر در بازار نفروشند و اگر هم فروختند، خریدار با دیدن فایل‌های آن متوجه شود که این اجناس از آن هدیه تهرانی است، اما باید اشاره داشت که در هر دو صورت، سارق یا سارقان و خریدار جنس دزدی به فایل‌های خصوصی لپ‌تاپ و دوربین دسترسی خواهند داشت که امیدواریم این دو وسیله از فایل‌های خصوصی پاک باشند، چرا که در غیر این صورت خدای ناکرده ممکن است شاهد پخش فایل‌های خصوصی این هنرمند باشیم... سارق باید بداند سارق باید بداند که سرانجام در چنگال عدالت گرفتار خواهد شد و به سزای عمل خود خواهد رسید، اما آیا او می‌داند که چه آینده‌ای در انتظار دارد... در این باره فرماندهی انتظامی استان تهران، سردار «رضا زارعی» می‌گوید: متجاوزان به حریم خصوصی افراد باید بدانند که مجازات سختی در انتظار آنان است. وی می‌گوید: از زمان تصویب قانون مجازات اعدام برای متجاوزان حریم خصوصی افراد، وقوع این نوع جرایم با کاهش خوبی مواجه شده است... امیدواریم سارقان این فایل‌های خصوصی به مجازات و حکم عمل خود تا این لحظه آگاه شده باشند. وی با اعلام این مطلب می‌گوید: به هیچ عنوان نباید شک کرد، در صورتی که مجازات این گونه جرایم بالا برود، بازدارندگی آنها نیز بیشتر می‌شود. زارعی می‌گوید: وقتی فردی به خود چنین جراتی می‌دهد که وارد حریم خصوصی شهروندان شود و با آبرو و حیثیت افراد بازی کند، چه‌طور می‌توان با چنین شخصی در حد جریمه و ارشاد برخورد کرد؟ وی با اشاره به تصویب قانون تشدید برخورد با متجاوزان به حریم خصوصی افراد می‌گوید: اگر این قانون پس از تصویب نهایی در چرخه‌ اجرایی به درستی اجرا شود، بی‌‌شک با کاهش قابل ملاحظه‌ای در حوزه اینگونه جرایم مواجه می‌شویم. زارعی امنیت اجتماعی را یکی از مهم‌ترین مولفه‌های امنیت می‌داند و معتقد است اعمال مقتدرانه قانون در این حوزه می‌تواند منجر به پیشگیری قابل ملاحظه جرایم شود. فرمانده نیروی انتظامی استان تهران می‌گوید: کسی که به ناموس مردم دست‌درازی و سپس اقدام به فیلم‌برداری از عمل پلید خود کرده و با تکثیر این فیلم درآمد هنگفتی به دست‌آورده، این شخص جانی است، از این‌رو باید این جانیان به اشد مجازات محکوم شوند... زارعی می‌گوید: بحث برخورد با مجرمان منافاتی با مباحث تربیتی ندارد و وجود جرایم مختلف در حوزه‌های اجتماعی، نتیجه کم‌کاری در زمینه آموزش و فرهنگ‌سازی است... اولین و آخرین نیست در سالیان اخیر، بارها دیده شده است که پخش فیلم‌ها از مهمانی‌های خصوصی افراد که البته در بین آنها بازیگران و ورزشکاران هم بوده‌اند به شدت با آبروی آنان بازی کرده است... در سال‌های گذشته دیدیم که تصاویر چند دانشجوی دختر در کنار هم در اینترنت پخش شد و آنها را دچار مشکل کرد. حتی تعدادی از آنان اقدام به خودکشی کردند... یا پدری که پس از دیدن سی‌دی فیلم دختر خود در یک مهمانی، با او به بدترین شکل ممکن برخورد کرد تا جایی که دختر روانه بیمارستان شد... و باز هم شاهد بودیم که چگونه تصاویری از زندگی شخصی هنرمندان و ورزشکاران از جمله فوتبالیست‌ها، در اینترنت قرارگرفت... به واقع چرا این قشر از افراد باید حواس‌شان به حریم شخصی‌شان نباشد تا این گونه دچار مشکل نشوند. دکتر «ایمانی» استاد دانشگاه در این باره می‌گوید: به هر حال یک چهره معروف ورزشی یا سینمایی نمی‌تواند به‌طور مراقب اطرافش باشد، چرا که در کوچه و خیابان، صدها گوشی دوربین‌دار هر لحظه ممکن است، حرکات عادی و روزمره آنان را شکار کند... در چنین مواقعی بهترین روش این است که قانون به سختی با مجرمان برخورد کند تا درس عبرتی برای دیگران شود... ضمن این‌که این قشر از افراد جامعه‌مان، باید حواس‌شان بیشتر جمع باشد... به‌طور مثال اگر هدیه تهرانی، لپ‌تاپ و دوربین دیجیتال خود را همراه خودش می‌برد، شاهد چنین اتفاقی نبودیم و او هم دچار استرس نمی‌شد و امنیت روانی خودش را حفظ می‌کرد گرچه نمی‌دانیم که آیا در لپ‌تاپ و دوربین او فایل‌های خصوصی بود یا نه؟ اما اگر وی مراقبت بیشتری می‌کرد، این وسایل را روی صندلی اتومبیل خود نمی‌گذاشت... امیدواریم که این قبیل اشخاص بیشتر حواس خود را جمع کنند. آنچه که مشخص است، این‌که این اولین و آخرین تجاوز به حریم خصوصی افراد نیست. امیدواریم سارقان، اجناس این بانوی سینمای ایران را به او برگردانند و به درخواست پلیس هم توجه داشته باشند که آنها سخت به دنبال پیگیری این پرونده هستند... همچنین قانون، سخت‌ترین مجازات‌ها را برای مجرمان در نظر خواهد گرفت. سرنخ‌های پلیس درباره سرقت وسایل شخصی هدیه تهرانی نظر سرهنگ «داود سلطانی» معاون مبارزه با سرقت اداره آگاهی تهران بزرگ را جویا شدیم... او در این باره به همکار ما گفت: اتومبیل هدیه تهرانی، آن‌‌طور که در نشریات و خبرگزاری‌ها نوشته شده در پارکینگ بیمارستان نبوده، بلکه در یکی از کوچه‌های فرعی خیابان بلوار کشاورز پارک شده بود؛ یک پژو 206 نقره‌ای رنگ... وی در مورد مجازات سارق می‌گوید: در صورت دستگیری سارق، حکم‌نهایی با قاضی است، اما در ابتدا باید ببینیم این سارق کیست؟ سابقه‌دار است، بار اولش است، با تعقیب اتومبیل هدیه تهرانی این کار را انجام داده یا نه؟ اما در هر صورت پخش محتویات دوربین و لپ‌تاپ، مجازات سنگینی برای او خواهد داشت. سلطانی عقیده دارد: اگر هدیه تهرانی به هشدارهای پلیس که به‌طور دائم از تلویزیون در حال پخش است، توجه می‌کرد، وسایل شخصی خود را آن ساعت شب در یک کوچه فرعی داخل اتومبیل جا نمی‌گذاشت و به طور حتم حالا شاهد چنین اتفاقی نبودیم... از سلطانی پرسیدیم آیا 206 تهرانی دچار شکستگی شیشه شده که در پاسخ گفت: آن‌طور که در پرونده پیداست، سارق یا سارقان قفل اتومبیل را شکستند... وی می‌گوید: اگر اتومبیل در معرض دید بود و در یک کوچه تاریک و دنج نبود، به احتمال زیاد سارق را وسوسه نمی‌کرد. به هر حال کاری است که شده و حال باید سارق را دستگیر کنیم... وی در مورد پردازش این موضوع در نشریات می‌گوید: البته نمی‌توانم دقیق بگویم که سارق، نشریات را مطالعه کرده است یا نه، اما اگر یک درصد در نظر بگیریم که سارق با مطالعه نشریات به این موضوع پی برده، به طور حتم وسوسه می‌شود که محتویات لپ‌تاپ و دوربین او را چک کند... و با احتیاط بیشتری عمل می‌کند... گرچه باید اشاره داشته باشم که ما به سرنخ‌هایی دست یافتیم که البته نمی‌توانم آن را در جراید بازگو کنم... معاون مبارزه با سرقت اداره آگاهی تهران بزرگ در پایان می‌گوید: از سارق می‌خواهم که هر چه زودتر اموال مسروقه این بانوی سینما را باز گرداند... چرا که در غیر این صورت عواقب بدی در انتظار اوست.

تذکر : عکس تزیینی است و چهره خانم هدیه تهرانی مونتاژ است


86/4/18::: 10:44 ص
نظر()
  
  

                                                         ملکـه ی جــزیــره


    
    
    
    ملکه انگلیس این روزها، بیشتر از گذشته، احساس تنهایی می‌‌کند، به همین خاطر بیشتر اوقات خود را با سگ‌هایش می‌گذراند، حیواناتی که سالانه چند هزار پوند برای دربار سلطنتی هزینه در بر دارد

    جمعه بود، 21 آوریل سال 1926 (1305 شمسی)، الیزابت الکساندرا مری ویندزور ملکه بریتانیا به دنیا آمد، پدرش آلبرت دوک یوک که بعدها لقب پادشاه جرج ششم را از آن خود کرده بود و مادرش لیدی الیزابت پرنس یورک که به مادر ملکه مشهور شد، او را در دوران کودکی «لیلیت» خطاب می‌کردند و از همان دوران کودکی مورد علاقه شدید پدربزرگش جرج پنجم و مادربزرگش ملکه ماری قرار گرفت. ده ساله که شد به عنوان دختر بزرگ خانواده، عنوان پرنسس بریتانیا را از آن خود کرد و تحت تعلیمات و قوانین سلطنتی قرار گرفت، از آنجا که والدین او پسری نداشتند که وارث تاج و تخت شود، الیزابت جانشین تخت سلطنتی بریتانیا شد. او یک خواهر کوچک‌تر از خود با شش سال تفاوت سنی به نام «مارگارت» داشت در سال 1936 پدرش به مقام پادشاهی رسید، از این رو مقام و منصب او بیشتر شد 13 سال بیشتر سن نداشت که در سال 1939، جنگ دوم جهانی آغاز شد و او به همراه خواهرش مارگارت در قصر یورکشایر که محل امنی بود، مستقر شدند. در همین زمان به آنان پیشنهاد شد که برای تکمیل تحصیلات خود به کانادا بروند اما مادر که نمی‌خواست بچه‌ها را از خود دور کند، با این پیشنهاد مخالفت کرد. شاید برایتان جالب باشد، بدانید که دختر پادشاه انگلیس از همان دوران کودکی، برای بچه‌های همسن و سال خود صحبت می‌کرد، آن هم در شبکه رادیویی «بی‌.بی.سی»... او سیزده سال بیشتر نداشت که عاشق دلباخته همسرش پرنس فیلیپ شد، زمانی که فیلیپ در نیروی دریایی سلطنتی خدمت می‌کرد، الیزابت برای او نامه‌های عاشقانه می‌نوشت. 91 ساله که بود، در آخرین سال جنگ دوم جهانی از پدرش خواست که مستقل شود و به همراه دیگر شاهزادگان به صورت عمومی درس بخواند، حتی لباس‌های عادی بر تن کند و پدرش هم موافقت کرد. در سال 1947 به همراه والدینش به کیپ تاون واقع در آفریقای جنوبی رفت و جشن تولد 21 سالگی‌اش را در همان جا گرفت. بیستم نوامبر روز بزرگی در زندگی‌اش بود، چرا که در آن زمان با پرنس فیلیپ دوک در ادینبورگ اسکاتلند ازدواج کرد، فیلیپ پسر بزرگ جرج اول بود. آنها پس از ازدواج تا سال 1953 در کلارنس هاوس لندن سکنی گزیدند.در 14 نوامبر 1948، اولین فرزندشان که پسر بود به دنیا آمد و آنها نامش را چارلز گذاشتند، آنها در طول زندگی مشترکشان، صاحب 4 فرزند شدند، سه پسر و یک دختر. در سال 1951 وضعیت سلامتی پدر الیزابت رو به وخامت رفت و سرانجام در سال 1952 درگذشت، حال باید دختر او ملکه انگلیس می‌شد و پس از سال‌ها کشور، دیگر پادشاه نداشت، او تجربه‌ای جز سفر به کشورهایی از جمله آفریقای جنوبی، ایتالیا، مالت، استرالیا، نیوزلند و آمریکا نداشت. وی در ششم فوریه سال 1952 پس از مرگ پدرش، جانشین او شد و شانزده ماه بعد طی یک مراسم رسمی در کلیسای وست مینستر واقع در لندن رسما تاجگذاری کرد. الیزابت دوست نداشت که فقط در قصر بماند، از این رو به کشورهای مختلف سفر می‌کرد و به همراه شوهرش در کنگره‌های مختلف شرکت می‌جست. او به تمام دنیا سفر کرد و در تمامی مراسم ملی کشورها شرکت کرد، از جشن ملی پاکستان تا سالگرد استقلال آمریکا.درباره او می‌گویند که در سیاست انگلیس، تنها یک نماد است و این کابینه نخست وزیری است که قدرت اول کشور می‌باشد و حتی بارها شده که از او حرف‌شنوی هم ندارند.
    
    اتاق خواب سگ های ملکه


    با این‌که 81 سال سن دارد اما در سلامتی کامل به سر می‌برد، در سال 2006 دچار خونریزی رگ در چشم راستش شد، او مرتبا تحت کنترل پزشکان است و به سلامتی‌اش اهمیت زیادی می‌دهد.ملکه بریتانیا علاقه وافری به نگهداری حیوانات دارد، به ویژه چند سگ که سال‌ها همدم او هستند، نزدیکان ملکه می‌گویند: او این سگ ها را از تمامی اطرافیان خود بیشتر دوست دارد! این سگ های گران قیمت نر و ماده سال‌ها در کنار او زندگی می‌کنند و سالانه چندین هزار پوند خرج درمان و نگهداری از آنها می‌شود.می‌گویند روزی یکی از نگهبانان قصر باکینگهام، جلوی یکی از این سگ‌ها را که در حال دویدن بر روی چمن کاخ بود را گرفت، ملکه پس از فهمیدن، نگهبان را به شدیدترین شکل مجازات کرد اما روزی یکی از نوه‌هایش در دوران کودکی مقابل او در محوطه کاخ به بدترین شکل ممکن زمین خورد و خون از صورتش فواره ‌زد، ملکه تنها به یک لبخند بسنده کرد و از صندلی خود بلند شد و به سمت کاخ رفت!
    اخباری که از درون دربار قصر باکینگهام به بیرون فاش شده است، حکایت از آن دارد که تمامی سگ‌های ملکه یک خدمتکار شخصی و هر کدامشان در قصر باکینگهام یک اتاق جداگانه در کنار اتاق خواب ملکه دارند.ملکه هر روز صبح پس از خواب سراغ این سگ‌ها می‌رود و عصر هم در محوطه قصرش، سرش را با سگ‌های خود گرم می‌کند.او دائما به خدمه کاخ سفارش می‌دهد که به سگ‌هایش برسند.
    
      
    او از ابتدای سلطنتش تا به امروز که 55 سال طول کشیده است، تاکنون شاهد ده نخست‌وزیر مختلف از احزاب محافظه‌کار و کارگر بوده که نخستین آنها، «وینستون چرچیل» از حزب محافظه‌کار و آخرین آنها «تونی بلر» از حزب کارگر است. با توجه به تشریفاتی و غیرمسئول بودن مقام سلطنت در بریتانیا در طول این مدت، وی کمتر دچار مشکل جدی در زندگی عمومی و مملکت‌داری شد و از نظر محبوبیت نزد افکار عمومی کم و بیش در یک سطح قرار داشته است. اما یک‌بار در سال‌های بالا گرفتن اختلافات زناشویی بین پرنس چارلز فرزند ارشدش و پرنس دایانا که شخصی مردمی و محبوب در انگلیس بود، سلطنت او دچار بحران شد و زمانی که آن دو از یکدیگر طلاق گرفتند و پس از یک دوره رویارویی بین دربار و دایانا، سرانجام به تصادف خونین پاریس در 31 آگوست 1997 و مرگ دایانا منجر و، باعث شد که مردم ملکه را سرزنش کنند.
    گفتنی است ظهور پدیده دایانا به عنوان همسر چارلز، ولیعهد و پادشاه آینده کشور در دربار بریتانیا در سال 1981 به مرور موجب بروز تغییرات شگرفی در ساختار سنتی دربار و جایگاه شخص ملکه شد چرا که تا پیش از حضور دایانا عروس ملکه در دربار، ملکه الیزابت و مادرش «ملکه مادر» به عنوان مظهر محبوبیت، نیکوکاری و مشارکت در امور خیریه اجتماعی و بین‌المللی البته درظاهر شناخته می‌شدند اما دایانا به مرور و بدون سر و صدا توانست در قلب مردم بریتانیا و دیگر نقاط جهان جا باز کند چرا که افزایش محبوبیت او، باعث کاهش محبوبیت ملکه شد. به خصوص زمانی که انگلیس درگیر جنگ دریایی با آرژانتین بر سر جزایر فالکند شد، دایانا شدیدا مخالفت خود را به طور رسمی اعلام کرد، مردم بریتانیا از سیاست‌های او حمایت کردند. به خصوص زمانی که دایانا در گفتگویی با بی‌.بی.سی اعلام کرد که علاقه‌ای ندارد روزی ملکه انگلیس شود، او ترجیح می‌دهد ملکه قلب‌ها شود.
    این گفته باعث شکاف عمیقی بین دربار و دایانا شد و اکثریت مردم هم به طرفداری از دایانا برآمدند، شدت محبوبیت دایانا به حدی شد که ملکه الیزابت دیگر نتوانست با او روبه‌رو شود. با مرگ دایانا که خیلی‌ها آن را مشکوک قلمداد کردند، اعتبار ملکه کمتر شد، تا حدی که افکار عمومی انگلیس در یک نظرسنجی پس از مرگ دایانا، برای اولین بار، ناراحتی و عدم رضایت خود را از سلطنت و شخص ملکه ابراز کردند. اما زمانی این تعجب از سوی دربار چند برابر شد که نظرسنجی بعدی نشان داد، مردم با تداوم سلطنت ملکه مخالفند و دوست داشتند پسر دایانا یعنی نوه ملکه، ولیعهد انگلیس شود.
    اما آنچه که باید به آن آگاه باشید، این است که برخی نیز به دلیل مخالفت‌های آشکار و نهان کلیسای انگلیکان که ملکه انگلیس هم رییس سنتی آن است، با انتصاب همسر جدید چارلز به عنوان ملکه و همسر پادشاه آینده این شایعه نیز رواج دارد که ممکن است پرنس ویلیامز فرزند ارشد چارلز و دایانا که از محبوبیت زیادی بین مردم برخوردار است، به طور مستقیم و با پیشی گرفتن از پدرش به عنوان پادشاه بعدی کشورش به تخت سلطنت برسد اما آنچه که تاکنون مشخص است، این‌که، ملکه الیزابت دوم با توجه به سلامت جسمی و روحی، هیچ برنامه‌ای برای کناره‌گی?ی از تاج و تخت ندارد و قصد دارد همچنان به عنوان یک مادربزرگ شاغل به سمت تمام وقت خود ادامه دهد. اما آنچه که باید در طول سلطنت 55 ساله الیزابت اشاره داشت، این است که سلطنت بریتانیا، دچار فراز و نشیب‌های زیادی بوده و از یک امپراتوری و قدرت استعماری بلامنازع به یک قدرت درجه دوی اروپایی تبدیل شده است. این اتفاق باعث شد، تا نهاد سلطنت را دچار دگرگونی و آن را تا حدی از حالت کلاسیک و پرقدرت تاریخی خود خارج و به یک نماد تشریفاتی و سنتی تبدیل کند.
    
      
    آنچه خواندید سرگذشت زنی است که نتوانست برخلاف اذهان عمومی کشورش، بریتانیا را از جنگ علیه مردم مسلمان فلسطین، افغانستان و عراق کنار بکشاند، چرا که او به جای این‌که بیشتر سعی و توانش را روی امور کشور خود بگذارد، وقتش را با حیوانات خانگی‌اش صرف می‌کند. زنی که لقب ملکه بریتانیای کبیر دارد، این روزها آنچنان در تنهایی به سر می‌برد که تنها حرف دل او را حیوانات خانگی‌اش گوش می‌کنند. آیا او به عنوان ملکه بریتانیا این قدرت را ندارد که از دادن تقدیرنامه‌های واهی، به سلمان رشدی مرتد جلوگیری کند و اسلام ستیزی خود را به رخ جهانیان نکشاند؟

منبع : ksabz


  
  

                                                            ارواح کجا هستند؟


    
    
    وقتی صحبت از روح و عالم ارواح می‌شود به یاد داستان‌های ترسناکی می‌افتیم که بعضی‌ها وقتی بعد از صرف شام دور هم جمع می‌شوند، برای یکدیگر تعریف می‌کنند. زمان تاثیرگذار این داستان‌ها به ویژه وقتی است که به دور از هیاهوی شهر می‌خواهیم شبی را در چادر بگذرانیم یا در یک خانه قدیمی و مرموز که درهای آن به هنگام باز و بسته شدن جیرجیر می‌کنند و باد زوزه‌کشان شیشه‌های پنجره‌ها را می‌لرزاند، شب را به صبح برسانیم. ولی این داستان‌های ارواح تا چه حد صحت دارند؟ آیا اصلا برگرفته از حقیقت هستند یا تنها زاییده ذهن شیطنت‌آمیز کسانی است که از تماشای چشمان پردلهره اطرافیان لذت می‌برند؟


    در این جا قصد داریم منشاء برخی از این افسانه‌های کهن را تعریف کنیم:
    افسانه پل دست سبز
    بخش «اولد لنسفورد رود» امروزه منطقه‌ای بدنما و بلا استفاده است ولی صد سال پیش این ناحیه متروکه شلوغ‌ترین و پررفت و آمدترین معبر بود. با این‌که این منطقه بی‌مصرف می‌باشد ولی هنوز هم الوارهایی که از قدیم‌الایام روی نهر «کین» قرار داشته‌ است «پل دست سبز» نامیده می‌شوند.
    در ماه اکتبر سال 1988 دو تن از اهالی «لانکاستر کانتی» که می‌خواستند نامشان مجهول بماند، داستان «افسانه پل دست سبز» را برای نشریه محلی تعریف کردند. داستان آن چنین است: یکی از مردها در حالی که به کنار نهر اشاره می‌کرد گفت یک شب من و چند تا از دوستانم به این‌جا آمده بودیم. همان شب آن را دیدم که روی نهر حرکت می‌کرد. درست زیر پل. رنگش سبز بود و آهسته از آب بیرون می‌آمد. فقط یک دست سبز دیده می‌شد. مردم می‌گویند نهری که در زیر آن پل قرار دارد، زمانی صحنه نبردی سخت در زمان جنگ داخلی آمریکا بود. در این نبرد دست یک سرباز جوان انگلیسی با شمشیر یک آمریکایی قطع شد و درون آب درست زیر پل افتاد. هرازگاهی در شب‌هایی که ماه در آسمان می‌درخشد و زمین را روشن می‌کند، در تاریکی نقره‌فام می‌توان دست سبزی را دید که از آب بیرون می‌آید و به دنبال بدن گمشده و شمشیر خود می‌گردد.
    
    خانه وحشت میلت چنی
    هیچ‌کس نمی‌دانست میلت چنی اهل کجا بود ولی در دهه 1850 این مرد که صاحب میخانه و مهمانسرایی در منطقه بود، اسرارآمیزترین مرد لانکاستر کانتی شد. برخی چنی را که به رک‌گویی شهره بود مجسمه شیطان می‌دانستند. وقتی مردم جسد او را دیدند که برابر دادگاه شهر به چوب‌بستی آویزان بود و تاب می‌خورد زیاد تعجب نکردند. بعد از این‌که چنی به اتهام دزدیدن برده «دکتر کرافورد» محکوم شد خیلی‌ها فکر می‌کردند او به مکافات عملش رسیده است.چنی یک برده داشت که هرازگاهی او را به یک مسافر ساده‌لوح می‌فروخت. چند روز بعد برده از موقعیتی استفاده می‌کرد و از پیش صاحب تازه می‌گریخت و دوباره به مهمانخانه چنی برمی‌گشت تا در یک فرصت مناسب چنی دوباره او را به مسافر ساده‌لوح دیگری بفروشد. ولی همه مسافران مهمانخانه چنی آن‌قدر خوش شانس نبودند. هیچ‌کس تمایلی نداشت که در آن مهمانخانه بماند ولی چاره دیگری نبود. آنها که اغلب خسته از معاملات مختلف و با جیب پر پول به آن منطقه می‌آمدند باید شب را در آن جا به صبح می‌رساندند اما برای برخی از مسافران، آن مهمانخانه آخرین محل استراحت به شمار می‌رفت. مدتی بعد خانواده‌های آنها به دنبال شوهر یا پسر گمشده‌شان به آن مهمانخانه خلوت می‌رفتند ولی هیچ‌وقت نتیجه‌ای نمی‌گرفتند. در طول آن سال‌ها مردم بسیاری که از حوالی مهمانخانه عبور می‌کردند پیکرهای مه‌آلودی را می‌دیدند که در میان درختان اطراف میخانه سرگردان بودند. دیگر کمتر کسی از اهالی لانکستر کانتی جرات می‌کرد شب را در آن محل بگذراند.
    چنی همیشه همه چیز را انکار می‌کرد و مدرکی به دست کسی نمی‌داد ولی سال‌ها بعد آن معماها حل شد. یک شرکت ساختمانی به آن منطقه رفت و زمین را حفاری کرد. در آن هنگام بود که چندین اسکلت از زیرخاک بیرون آمد که همگی به قتل رسیده بودند. مردم نام آن مهمانخانه را «خانه وحشت میلت چنی» گذاشتند. این خانه تا اوایل دهه 1970 در آن محل باقی مانده بود ولی دیگر تبدیل به خانه‌ای متروکه درست شبیه به خانه ارواح شده بود. خانه‌ای که به راستی محل زندگی ارواح مسافران بی‌گناه محسوب می‌شد.
    
    جای پای شیطان
    در دل درختزارهای انبوه کاج در «ایندین لند» آمریکا زمینی دایره شکل و تیره‌رنگ به چشم می‌خورد که هیچ گیاهی در آن نروییده است. کسانی که برای نخستین بار از کنار این دایره عبور می‌کنند بلادرنگ می‌اندیشند چه چیزی سبب شده است این قطعه زمین اینقدر با اطراف خود در تضاد باشد. خاک تیره این منطقه آن‌قدر سفت است که دسته تبر هر کسی را که بر آن ضربه بزند می‌شکند. هیچ اثری از حیات در آن یافت نمی‌شود. نه کرم خاکی، نه سوسک و نه حتی یک دانه علف در آن به چشم نمی‌خورد. حتی حیوانات هم به آن داخل نمی‌شوند و آن را دور می‌زنند. بدتر از همه این‌که می‌گویند اگر کسی وسط دایره بایستد احساس عمیقی از ترس، دلهره و تهوع بر او مستولی می‌شود. اگر سنگ یا چوب روی آن قرار دهید و بروید، روز بعد که بازگردید اثری از آن سنگ‌ و چوب‌ به چشم نمی‌خورد.
    ولی این جا چه اتفاقی افتاده است؟ آیا این دایره جایگاه شیطان است؟ سرخپوستان این منطقه این‌طور فکر می‌کنند. آنها معتقدند این دایره جای پای شیطان است. افسانه‌های کهن حاکی از آن است که این دایره لم‌یزرع زمانی محل به مجازات رساندن محکومین سرخپوستان بوده است. به همین دلیل ارواح شیطانی همیشه در آن محل پرسه می‌زنند و منتظر روح‌های محکوم شده هستند. سرخپوستان می‌گویند شب‌هایی که ماه در آسمان نیست و هیچ بادی نمی‌وزد و هیچ صدایی از درختان اطراف به گوش نمی‌رسد، وقتی همه چیز در حال سکون است، در آن هنگام شیطان خود را در آن جا نشان می‌دهد.
    
    ارواح آلکاتراز
    هر روز به هنگام غروب آفتاب، وقتی آخرین قایق توریستی، مسافران خود را از این پایگاه دورافتاده و بادگیر می‌برد، یک نفر تنها در جزیره جا می‌ماند. او نگهبان شب آلکاتراز است. «گریگوری جانسون» در زیر نور چراغ قوه خود جای جای این زندان دلگیر که زمانی محل نگهداری بدذات‌ترین جنایتکاران و قاتلین بوده است را درمی‌نوردد. او در حالی که نور را به سوی در نیمه باز سلول انفرادی می‌اندازد می‌گوید: «هی آن صدای چیه؟» مکثی می‌کند و شانه‌هایش را در برابر یکی دیگر از اسرای آلکاتراز بالا می‌اندازد و زیرلب می‌گوید: «مرد فکرش را هم نکن که یک شب بدون اسلحه بیرون بیایی.» تا هنگام سپیده‌دم که اولین قایق توریستی به جزیره می‌آید، مرد در «جزیره شیطانی» آمریکا با توهمات و ترس‌های خود دست و پنجه نرم می‌کند. سال‌ها پیش آلکاتراز آخرین ایستگاه زندگی 1576 قاتل و جنایتکار و معروف‌ترین کلاه‌برداران آمریکا بود. این پایگاه که به «صخره» معروف بود به خاطر سلول‌های تنگ و تاریک و دیسیپلین سختش معروف بود. بعد از این‌که در سال 1963 این زندان بسته شد، باز هم آلکاتراز مامن زندانیان بیچاره خود ماند. مردانی که زمانی در آن جا به زنجیر کشیده شده بودند. با این‌که دیگر هیچ زندانی‌ای در آن نیست ولی هنوز هم حس غریبی در آن موج می‌زند. حسی توام با دلهره و وحشت. طوری که هیچ‌گاه به ویژه در هنگام شب انسان در آن جزیره احساس آرامش نمی‌کند. بعضی‌ها معتقدند این احساس غریب به خاطر وجود ارواح کسانی است که در آن زندان مرده‌اند. آیا این حرف صحت دارد؟
    
    نیشگونی از سوی عالم ارواح
    «اریک» ده سال در شیفت شب آلکاتراز کار کرد. از نظر او بدترین قسمت کار، رفتن به اتاق اعدام با صندلی الکتریکی بود. یک شب او روی صندلی شوک نشست و عکس یادگاری گرفت تا به دوستانش نشان دهد. وقتی فیلم را ظاهر کرد در عکس تصویر صورتی را دید که از پشت صندلی خیره به او نگاه می‌کند. او هنوز هم نمی‌داند آن صورت چه بود. اریک می‌گوید گاهی اوقات واقعا احساس وحشت می‌کردم. نگهبان‌های دیگر داستان‌هایی درباره اتفاقات آن جا تعریف می‌کردند ولی من سعی می‌کردم توجهی به حرف آنها نکنم اما گاهی اوقات احساس ترس اجتناب‌ناپذیر بود.
    «مری مک کلر» دوازده سال است که در این جزیره کار می‌کند. او از انزوای آن جا لذت می‌برد و می‌گوید «این‌جا یک محل فانتزی استاندارد برای من است.» با این حال او هم اتفاقات عجیبی را تجربه کرده است. وی می‌گوید«بارها برایم اتفاق افتاده که احساس می‌کردم کسی مرا نیشگون می‌گیرد. من توضیحی برای آنها ندارم به همین خاطر هیچ‌وقت در موردشان با کسی حرف نزدم.»
    «جان بنر» در دهه پنجاه، چهار سال از عمر خود را در این زندان گذراند این سارق بانک که هم اکنون در آریزونا زندگی می‌کند درباره زوزه‌های باد می‌گوید «شب‌ها وقتی با چشمان باز دراز می‌کشیدم به زوزه باد گوش می‌دادم. زوزه‌ای وحشت‌انگیز بود و انسان احساس می‌کرد ارواح هم با باد هم‌نفس شده‌اند. سعی می‌کردم عقلم را از دست ندهم هنوز هم هر وقت به آلکاتراز فکر می‌کنم به یاد بی‌رحمی‌هایش می‌افتم.» هر روز هزاران توریست از جاهای مختلف به آلکاتراز می‌آیند و از سلول‌های مختلف آن که هر یک نام زندانی خود را بر سر در خود دارند دیدن می‌کنند. وقتی خورشید غروب می‌کند دیگر کسی از آلکاتراز نمی‌رود بلکه همه از آن فرار می‌کنند. جانسون، نگهبان شب، نیز پس از گذراندن شبی در میان زوزه‌های ارواح کشته‌شدگان آلکاتراز، صبح روز بعد می‌گریزد تا چند ساعتی احساس امنیت نماید.
    
    دخترک ده ساله
    ساعت حدود 9 در یک شب زیبای ماه آوریل بود که من طبق معمول به رختخواب رفتم. آن شب هم مثل تمام شب‌ها در اتاق خودم و در تخت خودم خوابیدم. تا آن زمان اتفاق خاصی برایم نیفتاده بود ولی آن شب چیزی دیدم که هرگز فراموش نخواهم کرد. به محض این‌که چشم‌هایم را بستم لحظه به لحظه بیشتر احساس سرما کردم. چشم‌هایم را باز کردم تا ببینم آیا در یا پنجره باز مانده است ولی همه بسته بودند. به همین خاطر کمی احساس ترس کردم. به پهلو غلتیدم و ناگهان چشمم به دخترکی افتاد که حدود ده سال داشت. ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می‌کرد. فکر کردم حتما خواب می‌بینم. چشم‌هایم را محکم بستم و دوباره گشودم. دخترک هنوز آن‌جا بود. پیراهن سپید بسیار زیبایی بر تن داشت و دور یقه‌اش گل‌های بنفش ملایمی دوخته شده بود. حالا دیگر عرق کرده بودم. از دختر پرسیدم تو کی هستی؟ او نزدیک‌تر آمد و گفت من دوستت هستم، یادت می‌آید؟ قبلا با تو زندگی می‌کردم... بعد خندید و جلوی چشمان حیرت‌زده من ناپدید شد. هرگز در طول عمرم اینقدر نترسیده بودم. آیا او را قبلا می‌شناختم؟ به سرعت پیش مادرم رفتم و خودم را در آغوش او انداختم. بعد همه چیز را برایش تعریف کردم. مادرم اخمی کرد و گفت حتما خواب دیده‌ام. ولی من می‌دانم که خواب نبودم. وقتی برگشتم اتاقم هنوز سرد بود.
    
    چهره‌ای در پنجره
    من «ریا» هستم و اهل هندوستان می‌باشم ولی داستانی که تعریف می‌کنم در آمریکا و در خانه خاله‌ام اتفاق افتاد. خاله‌ام همیشه می‌گفت در خانه ارواح زندگی می‌کند ولی من هیچ‌وقت حرفش را باور نکردم تا این‌که آن اتفاق برایم افتاد. روزی که اولین بار به آن خانه رفتم احساس کردم همه چیز عجیب به نظر می‌رسد. حس می‌کردم یک نفر از پنجره به من نگاه می‌کند. هر بار آهسته به کنار پنجره می‌رفتم آن را می‌گشودم و دختر موطلایی‌ای را می‌دیدم که به سرعت فرار می‌کرد. این اتفاق چندین بار تکرار شد تا این‌که موضوع را به خاله‌ام گفتم. او گفت چهارده سال پیش این خانه متعلق به یک زن و شوهر جوان و دختر پنج ساله‌شان بود. پرسیدم آن دختر، مو طلایی بود؟ خاله مرا به اتاق زیر شیروانی برد و عکسی از آن خانواده را به من نشان داد. بله آن دختر موی طلایی داشت. مطمئن بودم که او همان دخترکی است که پشت پنجره می‌دیدم. شب بعد پنجره اتاقم باز بود. باز هم دختری را دیدم که به من خیره شده است ولی این بار بهتر می‌توانستم او را ببینم. چشمانش سیاه سیاه بود یعنی اصلا سفیدی نداشت. شروع به جیغ کشیدن کردم و به در نگاه کردم وقتی دوباره برگشتم حدود یک سانتی‌متر با صورت دخترک فاصله داشتم. شروع به دویدن کردم و به اتاق خاله‌ام رفتم. ولی وقتی در را باز کردم دیدم خاله‌ام راحت خوابیده است و همان دختر کنارش مثل مرده‌ها افتاده بود. دقیقا یادم هست که ساعت پنج صبح بود. خاله‌ام را تکان دادم و دخترک را به او نشان دادم. دختر در برابر چشمان وحشت‌زده ما بیدار شد و به من نگاه کرد و گفت «تو مرده‌ای!» و به سرعت محو شد. از آن به بعد دیگر او را ندیدم ولی هنوز هم نفهمیدم چرا او به من گفت مرده‌ام.

منبع :ksabz
    
    
   


  
  
طراحی این هواپیما به طرز چشمگیری شبیه هواپیمای جنگنده - بمب افکن «F/A 18» ساخت امریکاست که باختصار آن را «F18» می نامند.

«آذرخش» نام نخستین هواپیمای جنگنده ساخت ایران است. این جنگنده که در ایران و به روش مهندسی معکوس روی جنگنده بمب افکن «اف-5» ساخته و آزمایش شده‌ است در سال ۱۳۷۷ به تولید انبوه رسید. جنگنده آذرخش حدود 15% بزرگتر از «F-5E» است و از موتورهای «RD-33 لیولکا» نیرو می گیرد.
طراحی:
طراحی این هواپیما به طرز چشمگیری شبیه هواپیمای جنگنده - بمب افکن «F/A 18» ساخت امریکاست که باختصار آن را «F18» می نامند. بیشترین شباهت در دو سکان عمودی زاویه دار نسبت به محور طولی و صفحات جانبی در کناره های هواپیما تا کناره کابین است. گفتنی است که نمونه اولیه هواپیمای «اف- 5» دارای سکانی عمودی است و صفحات مذکور در کنار بدنه را ندارد.
بظاهر، اویونیک این پرنده دستخوش تغییرات اساسی و از سامانه های روسی در آن استفاده شده است. در کابین این جنگنده، از تجهیزات جدید  - شامل نشان دهنده های دیجیتال و نمایشگرهای LCD یا پلاسمای مایع - استفاده گسترده گردیده است . در بخش تجهیزات خدمه پروازی نیز تغییرات اساسی به چشم می خورد؛ به صورتی که از کلاههای پروازی هوشمند برای هرچه کمتر گردیدن بار کاری خلبان و افسر کمک استفاده گردیده است.

                          

نیروی پیشران:
جنگندهٔ آذرخش از دو موتور روسی «آر دی-۳۳» استفاده می‌کند. این جنگنده بیشتر برای عملیاتهای هوا به زمین طراحی شده است، ولی در کنار آن توانایی جنگ هوایی را نیز دارد. پیشرانه این هواپیما دو دستگاه موتور «۳۳ RD-» (موتور جنگنده میگ) است که از موتورهای هواپیمای اف -۵ بسیار قدرتمندتر است و امکان پرواز تا سرعتهای ۱٫۵ تا ۱٫۷ ماخ را به این هواپیما می‌دهد؛ که البته کمی کمتر از هواپیمای صاعقه است.
مقایسه با اف 5:
هواپیمای آذرخش را می‌توان جنگنده اف- ۵ دانست که در آن مساحت بالها تا حدودی افزایش یافته و موتورها و اویونیک آن با نمونه‌های جدیدتر روسی تعویض شده‌است. مشهودترین تفاوت این هواپیما با جنگنده اف- ۵ ورودی موتورهای بوضوح بزرگتر آن است که در نتیجه نصب موتور قدرتمندتر و نیاز به ورودی هوای بیشتر حاصل آمده ‌است.
همچنین، تغییرات واضحی در سکان عمودی آن پدید آمده است که می‌توان از آنها به عنوان عوامل تنظیم کننده مانورپذیری بسیار و بعضا خارج از مهار اف-۵ دانست. وزن این جنگنده در حالت عادی حدود 8 تن و در حالت حد اکثر بین 15 تا 18 تن خواهد بود. گفتنی است که این جنگنده می‌تواند حدود 4000 تا 4500 کیلوگرم تسلیحات با خود حمل کند.

                      

امکانات:
رادار این هواپیما از نوع «N-۰۱۹ME» است که در ایران بهسازی شده تا کارایی آن بر ضد اهداف زمینی افزایش یابد و برد این هواپیما نیز مانند هواپیمای صاعقه در حدود ۶۰۰ تا ۱۰۰۰ کیلومتر است. این هواپیما - یعنی جنگنده آذرخش – بیشتر و در واقع برای حمله به اهداف زمینی طراحی و ساخته شده‌است و توانایی جنگ هوایی را نیز داراست که کاملاً ساخت ایران است. هواپیمای اف-5 و به تبع آن آذرخش، به سبب کوچکی، کارایی حمل مقدار کمی سوخت را دارد که باعث کوتاه شدن برد هواپیما نسبت به هواپیماهای همعصر خود (مانند اف-4) می شود. (هواپیمای اف-4 می تواند هموزن هواپیمای اف-5 سوخت با خود حمل کند.) به همین سبب، در زمان جنگ از این هواپیما بیشتر به عنوان هواپیمای گشتی شناسایی یا بمباران اهداف نزدیک استفاده می شد؛ و البته همین کمبود سوخت ویژگی درگیری با اهداف هوایی و انجام دادن جنگ هوایی یا Dog Fight را بشدت کاهش می دهد.


86/4/2::: 11:18 ص
نظر()
  
  

                                             برخورد با اراذل و اوباش!
    
    
    
              
    یکی از اراذلی که اخیرا دستگیر شده، در محله سکونت خود با ایجاد رعب و وحشت هرگاه اراده می‌کرد با مراجعه به هر خانه‌ای، دختران خانه را با خود می‌برد و خانواده‌ها هم جرات حرف زدن یا برخورد با او را نداشتند. فرد دیگری در محله خودش در ملاء عام مشروب‌خواری می‌کرده و هیچ‌کس در زمان ارتکاب این عمل حق عبور از آن محل را نداشته است. فرد مذکور را همواره عده‌ای از نوچه‌های وی همراهی می‌کرده‌اند. در موردی دیگر، اراذل و اوباش، به منزل یکی از بدهکاران خود می‌ریزند، دست و پای وی را بسته و در مقابل چشمان او به همسرش تعرض می‌کنند. دو سه شب بعد از شکایت آن مرد، مجددا چهار نفر به منزل وی می‌ریزند و به دخترش نیز تعرض می‌کنند.
     یکی از فروشگاه‌های لباس در تهران، هفتاد نفر دختر دبیرستانی را اغفال کرده بود. این دختران هر روز به این محل می‌رفتند و سپس با پوشیدن لباس‌های مبتذل به صورت گروه‌های ده‌نفری به مکان‌های پرجمعیت از پیش تعیین شده فرستاده می‌شدند تا هم فساد و فحشا را ترویج کنند و هم ارائه‌دهنده مد باشند. به این افراد که پول هم در اختیارشان گذاشته می‌شد، حتی گفته شده بود که در کدام سالن غذاخوری، غذا بخورند و چه کارهایی انجام دهند.
    موارد فوق حوادث خیالی روزنامه‌ها نیستند، بلکه رویدادهای واقعی هستند که توسط رییس پلیس اطلاعات و امنیت عمومی نیروی انتظامی مطرح شدند. در طی ماه‌های اخیر پلیس در سه مرحله، اقدام به اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی کرده است . اما برخورد، پیشگیری نیست. برخورد، درمان نیست. برخورد، برخورد است. بررسی میانگین سنی افراد دستگیرشده حکایت از یک واقعیت تلخ دارد. بسیاری از جوانانی که در طی ماه‌های اخیر عکس‌شان توسط سایت‌های خبری منتشر شده است از 17 تا 27 سال سن داشته‌اند. یعنی اینکه این افراد در نظام آموزشی و تربیتی حاضر، شکل و هویت یافته‌اند. پس چرا آنها این‌گونه شرور و قانون‌گریز شده‌اند؟
     فرمانده پلیس تهران، در تشریح ویژگی‌های شخصیتی برخی از این افراد گفت: <اغلب آنها فاقد وجدان اخلاقی هستند و لذا از این که به دیگران آزار برسانند لذت می‌برند. وجود اغلب آنها سرشار از کینه و نفرت از جامعه است، به‌همین خاطر از هیچ جنایتی علیه آحاد جامعه دریغ نمی‌ورزند. بیشتر آنها به سندروم الکلیسم (میگساری شدید) و حتی استفاده از موادمخدر مبتلا هستند. جرم‌ها و کجروی‌های آنها چندگانه است و به یک یا چند جرم بسنده نمی‌کنند>!
    <آلفرد مارشال> می‌گوید: <با ارزش‌ترین سرمایه‌گذاری، سرمایه‌گذاری روی انسان‌هاست.> سرمایه‌گذاری روی انسان‌ها تضمین کننده سرمایه‌ اجتماعی یک جامعه است. موفقیت در توسعه یافتگی نیز بدون توفیق در افزایش سرمایه‌ اجتماعی ممکن نیست. هزینه‌های هنگفتی که امروز برای برخورد و مقابله با چنین پدیده‌هایی صرف می‌شود به‌خاطر آن است که سرمایه‌گذاری مناسب برای تعلیم و تربیت کودکان دیروز و جوانان امروز صوت نگرفته است. بیشتر افراد دستگیر شده در سه مرحله طرح ارتقای امنیت اجتماعی، متولدین دهه 50 یا 60 هستند، به‌همین جهت جامعه و افکار عمومی حق دارد از متولیان امور این پرسش را مطرح کند که چرا خروجی و برون‌داد فرآیند تربیتی شما ، چنین نتایج و ثمراتی را در پی داشته است؟ چگونه ممکن است یک یا چند جوان در پایتخت و شهرستان ها تعرض به زن و دختر مردم را به لذت رفتار خویش تبدیل کرده باشند؟و بعد ادعا کنند زنای به عنف ماکه ثابت نشد پس ما اعدام نمی شویم و دوباره ...
    از سوی دیگر درباره عملکرد مدیران اجرایی در طرح مذکور نیز توجه به چند نکته مهم ضروری است.
    نکته اول در خصوص برخی برخوردهای نامناسب صورت گرفته به‌ویژه در بخش نخست طرح مذکور و در مواجهه با خانواده‌های مردم است. تصاویر منتشر شده در سایت‌های اینترنتی و شبکه‌های ماهواره‌ای باید توسط فرماندهان پلیس پاسخ داده شود. برخورد صریح و قاطع پلیس با دو تن از عناصر فاسد و منافق رسوخ کرده به بدنه پلیس که با حکم اعدام مواجه شدند، نشان داد که پلیس حتی با خودش هم شوخی نمی‌کند. این یک نقطه عطف در فرماندهی پلیس محسوب می‌شود که اعتماد عمومی را نسبت به پلیس افزایش می‌دهد، به‌همین جهت پلیس می‌تواند با پذیرش اشتباه، توضیح و اصلاح‌ برخی از رفتارهای نیروهای خود، مشارکت‌های مردمی را در مراحل بعدی طرح افزایش دهد. نکته دوم به عملکرد قوه قضاییه برمی‌گردد. پیامبر اعظم(ص) فرمودند: <هر کس صدای ناله مسلمانی را بشنود و به آن پاسخ ندهد، مسلمان نیست.> چگونه ممکن است فردی به ناموس مردم تعدی کند و پس از مدتی کوتاه از زندان آزاد شود؟اگر چنین رفتاری زنای به عنف نیست؛ محاربه هم نیست؟ آیا این کار ترساندن مردم و تهدید آنها به قوه قهر وغلبه نیست؟ چنین رفتاری حتی در بلاد کفر هم کم‌سابقه است.در این شرایط چگونه ممکن است یک مقام مسئول در دادسرای جنایی تهران، درست در زمانی که پلیس بیش از هر زمانی نیاز دارد مقتدرانه برخورد کند، برخورد صورت گرفته را نامناسب و غیرقانونی بداند؟ اگر اظهارنظر صریح دادستان تهران نبود شاید خود پلیس نیز در برخورد با تردید مواجه می‌شد.
    نکته سوم مجازات اختصاص یافته برای اراذل است. به گفته سردار <احمدی‌مقدم>،رییس نیروی انتظامی برای نگهداری اراذل و اوباش دستگیر شده، محلی را در کهریزک در نظر گرفته و این افراد به آن‌جا منتقل می‌شوند. افرادی که ادای اراذل و اوباش‌ را درمی‌آورند باید اصلاح و هدایت شوند، اما برای رهبران آنها که تعدادشان کمتر از صد نفر است، مجازاتی سنگین در نظر گرفته می‌شود. این در حالی است که پیش از این، آمار افراد دستگیر شده بیش از هزار نفر اعلام شده بود، اما ظاهرا تعداد بیشتر آنها <اوباش‌‌‌نما> بوده‌اند! در هر صورت نکته مهم درباره نحوه برخورد با این مجرمین از دیدگاه قضایی است. این افراد به‌طور معمول بسیار قوی و پرتوان هستند.به همین جهت بهترین راه برای جبران هزینه‌های تحمیلی ایشان بر جامعه، استفاده از نیروی کار آنها برای جامعه است. به عنوان نمونه چه اشکالی دارد از تعدادی از این افراد برای راه‌اندازی یک کارخانه یا کارگری در یک سد استفاده شود؟ زندانی شدن آنها نیز هزینه‌ای برای سازمان زندان‌هاست. این روشی مرسوم در سراسر جهان است. اگر از نیروی بازوی < اشرار> برای کار استفاده کنیم، آن‌وقت می‌توانیم در پایان کار مدعی شویم که توانستیم از نیروی بدنی آنها در جهت آبادانی و پیشرفت کشور بهره ببریم.
    نکته چهارم نگاه علمی است. رویکرد پیشگیرانه هزینه‌ مقابله با چنین ناهنجاری‌هایی را کاهش می‌دهد. در واقع پلیس امروز، تاوان کم‌‌کاری‌های صورت‌ گرفته در <چتر فلسفی> حاکم بر کشور در تعلیم و تربیت نسل جوان را می‌پردازد. درست مثل هزینه‌ مالی و جانی ناشی از تصادف‌ها که اگر اندک سرمایه‌گذاری‌ مالی برای برطرف نمودن نواحی پرخطر جاده‌ای، نواقص مربوط به فرهنگ رانندگی و اتومبیل‌های تولیدی شود؛ هزینه حوادث جاده‌ای بسیار کاهش می‌یابد، اما ما ملتی هستیم که حاضریم آن هزینه کمتر مستمر را انجام ندهیم، اما هر چند سال درمیان، طرح‌های ضربتی مقطعی و پرهزینه را اجرا کنیم. می‌شود همه‌چیز را سر پلیس یا قوه قضاییه خراب کرد و با به کارگیری این مکانیزم دفاعی، کوتاهی و قصور سایر بخش‌های فرهنگ‌ساز نظیر رسانه ملی، سازمان‌های آموزشی و پرورشی، مبلغان مذهبی، مراکز علمی، رسانه‌های مکتوب و سیاستمداران را فراموش کرد، اما حتی اگر چنین کاری را انجام دهیم فقط خودمان را گول زده‌ایم، چون فرهنگ مقوله‌ای تک بعدی یا بخشنامه‌ای و یک سویه نیست، بلکه نیازمند رویکردی سیستمی، فراگیر و همراه با سعه صدر، انعطاف‌پذیری و تعمق بیشتر در امور است.
    نکته پایانی این‌که در کنار این جمع‌ اندک جوانان مسئلهدار، نسل عظیمی از دختران و پسران خلاق و با نشاط کشور هستند که با حفظ فرهنگ و تمدن شگرف ایرانی و ارزش‌های والای اسلامی و انسانی در جهت پیشرفت و آبادانی ایران گام برمی‌دارند، آنها می‌دانند ایران فردا در اختیار ایشان است.
    ما برای آن‌که ایران خانه خوبان شود
    رنج دوران برده‌ایم، رنج دوران برده‌ایم...
    ما برای آن‌که ایران گوهری تابان شود
    خون‌ دل‌ها خورده‌ایم، خون دل‌ها خورده‌ایم...

عکسها : farsnews


86/3/15::: 11:44 ص
نظر()
  
  

                                            بزرگترین سرقت های دنیا


    
    
    تاکنون سرقت‌های بسیاری در سراسر دنیا صورت گرفته است ولی مبلغ به سرقت رفته در برخی از آنها و نوع عملکرد سارقین به حدی حیرت‌انگیز است که آنها را در صدر بزرگ‌ترین سرقت‌های دنیا قرار داده است.

    -1 بانک مرکزی عراق:(2003) در ماه‌ مارس سال 2003 و درست یک روز قبل از شروع جنگ عراق و آمریکا و بمباران شهر بغداد حدود یک میلیارد دلار از بانک مرکزی عراق به سرقت رفت که این اقدام بزرگ‌ترین سرقت دنیا لقب گرفته است. سربازان آمریکایی بعدها حدود 650 دلار پول درون دیوارهای کاخ صدام یافتند که گفته می‌شود قسمتی از آن پول مسروقه است و باقی پول هنوز پیدا نشده است. مدیر عامل بانک الرفیدین بغداد اظهار می‌دارد که 250 میلیون دلار و 18 میلیارد دینار عراقی که در حال حاضر بی‌ارزش می‌باشد نیز به سرقت رفته است ولی این کار توسط سارقان حرفه‌ای انجام شده نه صدام‌ حسین. در مارس 2003 یک دست نوشته به امضای صدام رسید که طبق آن باید یک میلیارد دلار پول از بانک مرکزی برداشته و به پسرش (قسی) می‌داد. مقامات بانک می‌گویند قسی به همراه مردی دیگر طی یک عملیات پنج ساعته این پول را به صورت بسته‌های اسکناس صد دلاری برداشته و با کامیون رفتند. مدتی بعد قسی توسط سربازان آمریکایی کشته شد.
    -2 موزه بوستون :(1990) نیمه شب هجدهم ماه مارس 1990 دو مرد با لباس افسران پلیس در پشتی موزه بوستون را نواختند. (لایل گریندل)سرپرست کنونی موزه می‌گوید (سیاست موزه این است که بعد از نیمه شب به هیچ عنوان در به روی کسی باز نمی‌شود ولی آن شب چطور در باز شد هیچکس نمی‌داند) نگهبانان بلافاصله دریافتند آنها پلیس واقعی نیستند ولی دیگر دیر شده بود. سارقین دست و پای دو نگهبان را بستند و آنها را در زیرزمین انداختند. آنها در مدت کمتر از نود دقیقه سه تابلوی معروف رامبراند را ربودند. آنها به طرز وحشیانه‌ای بوم نقاشی را با چاقو از قالب جدا کرده بودند. قاب خالی این تابلوها با لبه‌های ریش‌ریش شده پارچه بوم آنها هنوز بر دیوار موزه آویخته است. مشخص است که دزدها تابلوی چهارم رامبراند را هم می‌خواستند ببرند ولی در این کار ناموفق بودند. از آثار دیگر سرقت شده از آن بخش تابلوی (کنسرت) اثر (ورمیر)، یک جام چینی برنزی، پنج اثر طراحی از (وگاس) و عقاب برنزی که زینت‌بخش پرچم ناپلئون بود، می‌باشند. سارقین نوار دوربین‌های امنیتی را برداشته و با خود برده‌اند تا اثری از کار خود بر جای نگذارند. طبق ارزیابی‌های انجام شده ارزش اقلام به سرقت رفته 300 میلیون دلار آمریکا می‌باشد.

    -3 صندوق امانات نایتز بریچ:(1987) روز نوزدهم جولای آن سال دو مرد وارد مرکز صندوق امانات نایتز بریچ لندن شدند و تقاضای اجاره یک صندوق امانات نمودند. پس از این‌که به داخل محوطه راهنمایی شدند، بلافاصله اسلحه‌های خود را بیرون کشیده و نگهبانان و رییس آن‌جا را مقهور خود ساختند. سپس تابلوی (موقتا بسته) را روی در ورودی مرکز نصب نموده و همدستان دیگر خود را به داخل راه دادند. این سارقین بسیاری از صندوقهای امانات را شکستند و با مبالغ تخمینی چهل میلیون پوند از آن محل گریختند. این مبلغ در سال 2005 معادل 63/6 میلیون پوند برابر با 111 میلیون دلار آمریکا بود. این دزدی در زمان خود به (سرقت قرن) معروف شد.
    -4 خزانه سرمایه کنت:(2006) سرقت این خزانه در اولین ساعات روز 22 فوریه 2006 در انگلیس رخ داد. در این اقدام حداقل شش نفر ربوده شده و خانواده رییس‌خزانه مورد تهدیدات جدی قرار گرفتند. چهارده کارمند خزانه دست و پا بسته روی زمین افتاده بودند و در همان حال سارقین 53/116/760 پوند انگلیس معادل 92/5 میلیون دلار را به سرقت بردند. کالین دیکسون رییس خزانه از روز قبل در راه منزل ربوده شد. سپس سارقین به خانه او رفته و همسر و پسر هشت ساله‌اش را گروگان گرفتند. بعد در ساعت یک بامداد آنها را به خزانه بردند و پس از بستن دستها و پاهای 14 کارمند همه پول‌های موجود درآنجا را به سرقت برده و محل را ترک کردند. پس از رفتن آنها یک ساعت طول کشید تا گروگان‌ها توانستند خود را آزاد نموده و زنگ خطر را به صدا درآورند.
    -5 سرقت بزرگ قطار:(1963) این اتفاق در روز هشتم آگوست سال 1963 در باکینگهام شایر انگلیس روی داد. در آن روز قطار پستی سلطنتی که از گلاسکو به سمت لندن در حرکت بود با علامت‌هایی که چند نفر از رو به رو به آن می‌دادند از حرکت ایستاد و یک گروه گانگستری پانزده نفره به سرپرستی شخصی به نام (بروس رینولدز) مبلغ 2/3 میلیون پوند (برابر با 40میلیون پوند و معادل 74 میلیون دلار در سال )2006 را از قطار به سرقت بردند. در این سرقت از پیش طراحی شده اسلحه گرمی به کار گرفته نشد ولی سارقین با یک میله ‌آهنی به سر راننده لوکوموتیو ضربه‌زده و او را بیهوش کردند. تعدادی از این گروه دستگیر شدند ولی سه نفر از اصلی‌ترین اعضای باند هرگز به دام پلیس نیفتادند.

    -6 بانک مرکزی برزیل :(2005) در تعطیلات آخر هفته روزهای ششم و هفتم آگوست 2005 یک گروه از سارقین که از افراد تحت تعقیب برزیل بودند، تونلی به سوی بانک مرکزی برزیل در (فورتالزا) کندند و پنج صندوق محتوی پانصد اسکناس برزیلی به ارزش ( 164/755/150ریس) معادل 69/8 میلیون دلار را به سرقت بردند. این پول بیمه نشده بود زیرا از نظر مقامات بانک احتمال سرقت تقریبا صفر به نظر می‌رسید. این سارقین حرفه‌ای آژیرهای خطر و سنسورهای بانک را از کار انداخته بودند به‌طوری که تا روز دوشنبه هشتم آگوست که کارکنان دوباره به سرکار آمدند هیچکس خبری از این سرقت نداشت. ولی هیچ فایده‌ای هم نداشت زیرا وجوه به سرقت رفته به ترتیب شماره‌گذاری نشده بودند و امکان نداشت پلیس بتواند دزدان را پیدا کند. تنها اطلاعی که به دست آوردند این بود که سارقین از سه ماه پیش خانه‌ای خالی در مرکز شهر را اجاره کرده بودند و از همان زمان شروع به کندن تونلی به طول 78 متر از زیر دو خیابان اصلی شهر تا زیر بانک کرده بودند. آنها خانه اجاره شده را تغییر کاربری داده و تابلوی محل فروش گیاهان طبیعی و مصنوعی را بر سر در آن زده بودند. به همین خاطر همسایه‌ها به خاک‌هایی که روزانه بر پشت وانت حمل می‌شد توجهی نمی‌کردند و تصور می‌نمودند خاکها مربوط به حرفه آنها می‌باشد. این تونل حدود هفتاد سانتی‌متر پهنا دارد و در عمق چهار متری زمین کنده شده و دیواره‌ آن با پلاستیک و چوب محافظت می‌شود و همچنین دارای سیم‌کشی برق و سیستم تهویه هوا می‌باشد. این گانگسترها در تعطیلات آخرین هفته یک متر انتهایی کار که از سیمان و فولاد ساخته شده بود را کندند و وارد بانک شدند. صندوقهای سرقت شده حدود 3500 کیلوگرم وزن داشت و به همین خاطر زمان و قدرت زیادی برای حمل لازم بوده است. روز 22 اکتبر همان سالجسد (لوییس فرناندو ریبریو26) ساله که تصور می‌شد رییس این باند 11 -10 نفره بوده است در یک جاده متروکه در 320 کیلومتری غرب (ریودوژانیرو) کشف شد. او به ضرب هفت گلوله کشته شده بود و آثار روی مچ دستش نشان می‌داد که مدتها با طناب بسته بوده است. روز 28 سپتامبر پنج نفر با حدود 5/4 میلیون دلار پول نقد دستگیر شدند. آنها اعتراف کردند که در حفر تونل کمک کرده‌اند. تاکنون بیش از هفت میلیون دلار از این پولها پیدا شده است ولی از 62 میلیون دلار بقیه هنوز هم اثری در دست نیست.


    -7 نورثرن بانک :(2004) این سرقت از اداره بانک مرکزینورثرن در (بلفاست) واقع در شمال ایرلند صورت گرفت. روز بیستم دسامبر سال 2004 یک گروه گانگستری یکی از بزرگ‌ترین سرقت‌های تاریخ را انجام داده و مبلغ 26/5 میلیون لیره استرلینگ را از این بانک دزدیدند. پلیس و دولت دو کشور ایرلند و انگلیس، حزب مشروطه IRA را مسئول این سرقت دانستند ولی حزب مذکور این ادعا را رد کرد و مسئولیت آن را نپذیرفت. این اتفاق روند صلح ایرلند شمالی را مختل نمود و وضعیت را بحرانی کرد.چند تن از اعضای این بانک از روز قبل با لباس پلیس وارد خانه دو تن از مسئولان بانک شده و آنها را به همراه خانواده‌هایشان گروگان گرفتند. سپس همسران آنها را به محل نامعلومی انتقال دادند و به این مسئولان دستور دادند روز بعد طبق معمول همیشه به محل کار خود بروند. آنها همین کار را کردند و پس از پایان ساعت کاری اعضای باند را به داخل راه دادند. سارقین وارد سیستم کامپیوتری بانک شدند و مقدار زیادی پول نقد که به‌خاطر مصرف بالای دستگاه‌های خودپرداز در ایام کریسمس در بانک نگهداری می‌شد را به سرقت بردند. آنها این مبالغ را به چند قسمت تقسیم نموده و با اتومبیل‌های جداگانه از بانک خارج کردند. کمی قبل از نیمه شب خانواده‌های گروگان‌ گرفته شده مسئولان در جنگل نزدیک شهر رها گشتند.

منبع :ksabz
    


86/3/15::: 11:30 ص
نظر()
  
  

                                      معروف ترین مکان های ارواح


    
    
    
    خانه کشیش بارلی
    در این قسمت می‌خواهیم همراه با شما توری گردشی به مرموزترین و وحشتناک‌ترین مکان‌های ارواح دنیا داشته باشیم و شما را با معروف‌ترین آنها آشنا سازیم

    مردم انگلیس اغلب با خانه‌های ارواح، عمارت‌ها و قصرهای تسخیر شده آشنایی زیادی دارند ولی در این کشور (خانه کشیش بارلی) یکی از پرروح‌ترین خانه‌ها است و روایات و داستان‌های بسیار زیادی برای اثبات این مدعا در دست می‌باشد. این خانه در سال 1863 در کنار کلیسای بارلی بنا شد تا جناب کشیش‌(هنری بول) در آن سکنی گزیند. این بنا سالها محل طغیان روح‌های سرکش بوده و اتفاقات عجیبی همچون حرکت کردن خودبه‌خود اشیا، بوهای عجیب، نقاط سرد در قسمت‌های مختلف خانه، صدای تاخت و تاز اسب‌ها و تجسم اشباح در آن رخ میداد. حتی بعد از این‌که این خانه در سال1939 ‌ طعمه حریق گشته و ویران شد و عکس‌های بسیاری نیز از ویرانه‌های آن گرفته شد، باز هم کلیسای مجاور آن محل بروز این اتفاقات شد. کاپیتان دبلیو. اچ. گرکسون یکی از ساکنان این خانه می‌نویسد: بارها او و خانواده‌اش روح یک پرستار بچه که سرگردان به این طرف و آن طرف می‌رفته است را دیده‌اند. بعد از این‌که این پرستار را چند بار در کنار یکی از پنجره‌های خانه دیدند، آن پنجره را با آجر پوشاندند تا دیگر او را نبینند. گرکسون در خاطرات خود می‌نویسد(شاید آن آتش‌سوزی مصیبت‌بار تاثیری ناراحت کننده داشته است زیرا در طول آن شب چند نفر گفتند مرا به همراه دو غریبه که یکی خانمی ملبس به شنلی خاکستری رنگ و دیگری جنتلمن با سر طاس و کت بلند مشکی بودند، دیده‌اند. چند تا از وحشت‌انگیزترین اتفاقات این خانه که مو را برتن انسان راست می‌کند برای (ماریان)، همسر کشیش(لیونل فویستر) که از تاریخ 30 اکتبر 1930 به این خانه نقل مکان نمودند افتاده است. یکی از ارواح این خانه سعی می‌کرد با ماریان ارتباط برقرار نماید و این کار را با روش عجیبی انجام می‌داد. او بر روی دیوارهای خانه نامه می‌نوشت عکس‌های این نوشته‌ها هنوز هم در دست است و در مرکز مطالعات ماوراءالطبیعه نگهداری می‌شوند. یکی از این عکس‌های شگفت‌آور آجری را نشان می‌دهد که در هوا شناور است در عکس دیگری چیزی روبان مانند در هوا معلق می‌باشد و همچنین هیئت‌های مه‌آلود اشباح. هنوز هم افراد بسیاری می‌گویند که در زمین‌های برجای مانده از خانه کشیش بارلی روح دیده و از آن عکس ‌گرفته‌اند. در جولای سال 2000 عکسی توسط یکی از گردشگران گرفته شد که هاله‌ای کروی و اسرارآمیز که به آن (اورب) می‌گویند در آن به‌طور واضحی مشخص است.
    
    برج لندن
    یکی از معروف‌ترین و ماندگارترین بناهای تاریخی دنیا برج لندن است که در عین حال یکی از پرشبح‌ترین ساختمان‌‌های دنیا نیز قلمداد می‌شود بی‌‌شک ناشی از تعداد زیاد اعدام‌ها، قتل‌ها و شکنجه‌هایی است که در هزار سال گذشته در پس دیوارهای این محل صورت گرفته است. بارها و بارها گزارش شده است که افراد مختلفی در دور و اطراف برج روح دیده‌اند. در یک نیمه شب زمستانی در سال 1957 یکی از نگهبانان از صدای برخورد یک شی‌ به سقف از جا پرید. وقتی برای پیگیری و بررسی از اتاقک بیرون رفت موجودی سفیدرنگ و بی‌‌شکل را دید که بر روی برج قرار گرفته است. مدتی بعد آنها دریافتند که (لیدی جین‌گری) در تاریخ 12 فوریه سال 1554 درهمان محل سر از بدنش جدا شد. شاید سرشناس‌ترین سکنه برج لندن روح (آن بولین) باشد. او یکی از همسران (هنری هشتم) بود که در سال 1536 در این برج سرش زیر گیوتین گذاشته شد. روح او در مواقع بی‌‌شماری دیده شده است گاهی سرش را در دست دارد و بر روی (برج سبز) یا در کلیسای سلطنتی برج قدم می‌زند. دیگر ارواح این برج، روح (هنری ششم)، (توماس بکت) و (سر والتر رالی) می‌باشند. یکی از مخوف‌ترین داستان‌های برج لندن درباره مرگ(کنتس سالیز بری) می‌باشد. این کنتس در سال 1541 به علت دست داشتن در چند جنایت (که امروزه اعتقاد بر این است که این زن بی‌‌گناه بود) به مرگ محکوم شد. وقتی که کنتس را به سوی چوبه‌دار می‌بردند او از دست سربازان گریخت و فرار کرد ولی چند لحظه بعد توسط مردی که تبرش را به سوی وی پرتاب کرد کشته شد. صحنه اعدام کنتس سالیز بری بارها توسط ارواح برج سبز نمایش داده شده و توریست‌های حاضر در برج با چشم خود آن را دیده‌اند.
    
    کوئین مری
    البته کشتی کویین مری یک خانه نیست ولی درست مثل خیلی از خانه‌های قدیمی به تسخیر ارواح درآمده است. کوئین مری که زمانی یک کشتی اقیانوس پیمای لوکس و مجلل بود، بعد از این‌که روزهای اقیانوس‌نوردی خود را پشت‌سر گذاشت، در سال 1967 توسط فردی از اهالی کالیفرنیا خریداری شده و به یک هتل تبدیل شد. پرروح‌ترین نقطه کوئین مری موتورخانه آن است. جایی که پسرک 17 ساله‌‌ای در آن طعمه آتش شد و جان خود را از دست داد. مردم بسیاری می‌گویند صدای ضربه خوردن به لوله‌ها و درهای کابین‌های این کشتی را با گوش خود شنیده‌اند. در جایی از کشتی که درحال حاضر سالن لابی هتل می‌باشد بارها بانویی سپیدپوش دیده شده است و اشباح‌ چندین کودک، استخر کشتی را به تسخیر خود درآورده‌اند. روح دختر کوچولویی که گفته می‌شود گردنش در یک حادثه در استخر شکست هنوز هم مادر و عروسکش را می‌خواهد. راهروی رختکن استخر، منطقه‌ای پر از اتفاقات غیر قابل توضیح است. مبلمان‌ها بی‌‌دلیل از جای خود حرکت می‌کنند، مردم احساس می‌کنند دستانی نامرئی آنها را لمس می‌نمایند و روح‌های ناشناسی ظاهر می‌شوند. در دماغه کشتی هرازگاهی می‌توان صدای جیغ یک روح را شنید. جیغی توام با درد که می‌گویند صدای ملوانی است که در زمان تصادف کشتی کشته شد.
    
    ویلی هاوس

    (ویلی هاوس) واقع در (سن‌ دیه‌گو) کالیفرنیا عنوان معروف‌ترین خانه ارواح ایالات متحده را به خود اختصاص داده است. این عمارت درسال 1875 توسط (توماس ویلی) برروی زمینی ساخته شد که بخشی از آن دریک گورستان قدیمی قرار داشت و از همان زمان محل عبور و مرور ارواح بود. نویسنده‌ای به نام (دوتریسی رگولا) درباره تجاربش در آن خانه می‌نویسد: (در طول چندین سال وقتی شبها در مهمانخانه مکزیکی شهر در آن سوی خیابان شام می‌خوردم، دیگر عادت کرده بودم که ببینم پنجره طبقه دوم ویلی هاوس گاهگاهی باز می‌شود. این در حالی بود که هیچکس در آن خانه زندگی نمی‌کرد و درهایش قفل بودند. آخرین باری که به آن جا رفتم احساس کردم در قسمت‌های مختلفی از آن انرژی خاصی جریان دارد. به خصوص در قسمتی که زمانی محل دادگاه شهر بود. در این قسمت احساس می‌کردم بوی کهنه سیگار در فضا پیچیده است. در راهروی اصلی بوی عطری به مشام می‌رسید که ابتدا فکر کردم مربوط به خانم راهنماست. ولی وقتی جلوتر رفتم تا با او درباره خانه صحبت کنم متوجه شدم او اصلا بوی عطر نمی‌دهد. دیگر ارواحی که در آن خانه دیده شده‌اند عبارتند از: شبح دخترکی که به‌طور اتفاقی درآن خانه حلق‌آویز و خفه شد، روح (جیم رابینسون یانکی) ، دزدی که آنقدر مردم او را با چماق زدند که در راهروی خانه جان داد و اکنون روحش در همان محل ظاهر می‌شود و خود را به توریست‌ها می‌نمایاند. دختر مو قرمز ویلی روح بعدی است او آنقدر واقعی به نظر می‌رسد که گاهی با یک بچه زنده اشتباه گرفته می‌شود. (سیبل لیک) مدیوم مشهور آمریکا می‌گوید تاکنون با چندین روح ویلی هاوس ارتباط برقرار کرده است و (هانس هولزر) شکارچی ارواح نیز ویلی هاوس را یکی از مهم‌ترین ساختمان‌های ارواح آمریکا می‌داند.
    
    کاخ سفید
    بله، عمارت بزرگ بلوار پنسیلوانیا در واشنگتن‌دی‌سی نه تنها محل زندگی رییس‌جمهور فعلی آمریکاست بلکه منزل چندین رییس‌جمهور فقید این کشور می‌باشد که هرازگاهی هوس می‌کنند سری به آن جا بزنند. هر چند که تمامی آنها سالهاست که مرده‌اند. می‌گویند پرزیدنت هریسون گاهی اوقات اتاق زیرشیروانی کاخ سفید را جستجو می‌کند و معلوم نیست به دنبال چه چیزی می‌گردد. پرزیدنت اندرو جکسون اتاق خواب خودش را در کاخ سفید هنوز هم در تسخیر خود دارد و روح (ابیگیل آدامز) همسر یکی از رییس‌جمهورها یک بار درحالی دیده می‌شود که در هوای یکی از سالن‌های کاخ سفید شناور بود و گویی چیزی را حمل می‌کرد. در این بین روحی که بیشتر از بقیه به کاخ سفید می‌آید، روح (آبراهام لینکلن) است. (النور روزولت) یک بار گفت وقتی در اتاق لینکلن در حال کار بوده حضور پرزیدنت لینکلن را به وضوح حس کرده است که به او نگاه می‌کرد.
    در زمان ریاست جمهوری روزولت یکی از کارکنان کاخ سفید می‌گفت روح لینکلن را با چشم خودش دیده است که روی لبه تختش نشسته بود و چکمه‌هایش را از پایش درمی‌آورد. یک بار دیگر و باز هم در زمان روزولت، (ویلهمینا) ملکه هلند یک شب مهمان کاخ سفید بود. او نیمه‌های شب با صدای ضربه‌ای به در اتاق از خواب بیدار شد. وقتی در را باز کرد رو به روی خود آبراهام لینکلن را دید که از درون راهرو به او خیره شده است. همسر کالوین کالیج می‌گوید چندین بار لینکلن را دیده است که دستهایش را در پشت گره کرده بود و در سالن‌ بیضوی کاخ ایستاده بود و از پنجره‌ بیرون را تماشا می‌کرد.
    
     پل امیلی
    پل امیلی پلی کوچک، سرپوشیده و تاریخی در منطقه (استو) در (ورمونت) است که خیلی‌ها سعی می‌کنند شبها از آن عبور نکنند. می‌گویند روحی به نام (امیلی) این پل را به تسخیر خود درآورده است. کار این روح فقط این نیست که درون اتاقک پل ظاهر شود و خود را به زندگان نشان بدهد بلکه او روحی ترسناک است و کارهای وحشت‌آوری انجام می‌دهد. به‌طور مثال اتومبیل‌ها را به شدت تکان می‌دهد و صورت قربانیان خود را با ناخن‌های نامرئی‌اش می‌خراشد. 150 سال است که اسبها و اتومبیل‌هایی که از این پل می‌گذرند خراشیده می‌شوند. مردم صدای زنی را می‌شنوند و هیکل روح مانندی را می‌بینند و شاهد ظهور نورهای عجیبی می‌شوند ولی در عکس‌های گرفته شده از پل امیلی چیزی جز نورهای گوی مانند (اورب) دیده نمی‌شود. داستان‌های متفاوتی درباره پل امیلی برسر زبان‌هاست. از دختر عاشقی که 150 سال پیش به‌خاطر محبوبش خود را بر روی پل حلق‌آویز کرد تا زنی که در دهه 1970 برای ترساندن بچه‌هایش این افسانه را سرهم کرد. ولی موسسه تحقیقاتی ماوراءالطبیعه آمریکا پس از بررسی این پل زیبا با دستگاه‌های پیشرفته به این نتیجه رسید که داستان‌های ارواح مردم چندان هم بی‌‌ربط نیستند و درون پل مسلما در تسخیر یک یا چند روح می‌باشد. روحی که صدای کشیده شدن ناخن‌هایش بر روی دیوارهای چوبی اتاقک روی پل، تن انسان را به رعشه وا می‌دارد
86/2/25::: 6:24 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام دوستان با دو مطلب جدید و جذاب در خدمت شما هستم
+ سلام دوستان با دو مقاله جدید در خدمتم سر بزنید دست خالی برنمی گردید
+ سلام دوستان اگر دوست دارید در مورد سریال جومونگ اطلاعاتی بیشتر بدانید به وبلاگم سر بزنید دست خالی برنمی گردید