آتشسوزیهای اسرارآمیز
دهکده «کانتو» در ساحل شمالی سیسیل از مدتها پیش شاهد آتشسوزیهای اسرارآمیزی بوده است. این مشکل از 20 ژانویه 2004 آغاز شد. در آن روز بیهیچ دلیلی تلویزیون یک خانه آتش گرفت. پس از آن وسایل مختلفی از جمله ماشین لباس شویی، گوشی تلفن، ملحفه، صندلی و حتی لولههای آب خانهها آتش میگرفتند. اداره برق دهکده و راهآهن، برقها را قطع و کار را متوقف کردند ولی آتشسوزیها همچنان ادامه داشت. کارشناسان مختلف آزمایشات گوناگونی انجام دادند ولی هیچ دلیلی برای آتشسوزیها یافت نشد. در ماه فوریه دهکده خالی شد ولی وقتی در ماه مارس مردم دوباره به دهکده بازگشتند آتشسوزیها از سر گرفته شد. پلیس وقتی هیچ توضیحی برای آنها نیافت اعلام کرد یک روانی شهر را به آتش میکشد ولی هنوز هم علت خاصی برای آن آتشها پیدا نشده است.
سانحه رانندگی خیالی
روز یازدهم دسامبر سال 2002 دو موتورسوار به پلیس تلفن زدند و گزارش یک سانحه رانندگی را دادند. آنها گفتند یک اتومبیل جلوی چشم آنها در جاده مخصوص کامیونها در حومه شهر «سوری» از جاده منحرف و سرنگون شده. ماموران پلیس به سرعت خود را به محل گفته شده رساندند ولی پس از جستجو اتومبیل واژگون شدهای را یافتند که معلوم بود مدتها از تصادف آن گذشته است. جسد قدیمی راننده نیز چند متر آن طرفتر روی زمین افتاده و گیاهان خودرو تا حدودی او را پوشانده بودند. مدتی بعد معلوم شد آن سانحه پنج ماه قبل اتفاق افتاده بود و راننده «کریستوفر چاندلر» نام داشت که برادرش از ماهها قبل گم شدن او را گزارش داده بود.
سنگهایی برروی درخت
در آوریل 1997 شکارچیای که برای شکار بوقلمون به جنگل «یلوود استیت» واقع در ایالت ایندیانای آمریکا رفته بود تخته سنگی را دید که در ارتفاع 35 فوتی زمین روی شاخه یک درخت بلوط قرار داشت. این سنگ شبیه به نیزه بود و بسیار سنگین به نظر میرسید. کمی جلوتر چهار تخته سنگ دیگر را هم دید که آنها هم روی شاخههای بلند درختان قرار داشتند. سنگها کاملا سنگین به نظر میرسیدند و عجیب بود که شاخهها به راحتی وزن آنها را تحمل میکردند. هیچ نشانهای از کسی یا وسیلهای که این سنگها را روی درختان قرار داده باشد به چشم نمیخورد و همه دور از دسترس بودند. هیچ گزارشی از گردباد تورنادو یا دیگر عوامل جوی نیز به ثبت نرسیده بود.
زنبورهای قدرشناس
«مارگارت بل» زنی انگلیسی بود که در «شراپ شایر» انگلستان زندگی میکرد و صاحب چندین کندوی زنبور عسل در فاصله هفت مایلی منزل مسکونی خود بود. در ماه ژوئن سال 1994 مارگارت از دنیا رفت. مدت کوتاهی پس از مراسم تشییع جنازه، عزاداران و مدعوین از دیدن صدها زنبور که روبهروی خانه مارگارت که مدت 27 سال در آن زندگی میکرد، جمع شده بودند، متعجب شدند. زنبورها یک ساعت کنار خیابان روبهروی منزل ماندند و سپس همگی با هم وزوزکنان پرواز کردند و رفتند.
صداهای درونی
نشریه «بریتیش مدیکال» در سال 1996 در مقالهای نوشت: زنی که مایل نیست نامش ذکر شود در تعطیلات به سر میبرد که دو بار صدایی در سرش پیچید که میگفت «سریع به خانه برگرد.» زن فورا به لندن بازگشت. صداها دوباره در سرش پیچیدند و نشانی یک محل را به او دادند. زن به آن نشانی رفت و متوجه شد آن جا بخش مغز و اعصاب یک بیمارستان است. صداها دوباره به او گفتند تقاضای انجام سیتیاسکن بدهد. سیتیاسکن انجام شده نشان داد که یک تومور در مغز آن زن است و ساقه مغز ملتهب گشته است. زن هیچ گونه علائمی از تومور مغزی یا هر نوع بیماری نداشت با این وصف عمل جراحی بر روی او انجام و تومور خارج شد. بعد از عمل صداها دوباره به گوش زن رسیدند. آنها میگفتند: «خوشحالیم که توانستیم کمکت کنیم. خداحافظ» آن زن سلامتی کامل خود را بازیافت.
صدایی در گوش
نشریه «ویتناری رکورد» در آوریل 1995 نوشت مدت سه سال صدایی شبیه به صدای موتور برق که از دور به گوش برسد از گوش راست یک اسب «پونی» بیرون میآمد. قدرت این صدا در نوسان بود ولی به طور متوسط شدت آن هفت کیلو هرتز ثبت شده است. اینکه یک نفر گاهی صدای وزوز در گـوش خود احساس کند موضوعی عادی و معمول است و اگر این صدا همیشگی شود «SubjectiveTinnitus» نامیده میشود. ولی دیگران این صدای وزوز را نمیشنیدند. موضوع شنیدن صدا از درون گوش یک پونی موضوعی غیرعادی و عجیب است که هنوز هم دانشمندان نظر قطعی درباره آن ندادهاند.
دوستان بادکنکی
«لورا باکستون» به مناسبت پنجاهمین سالگرد ازدواج پدربزرگ و مادربزرگش در استافورد شایر و در ماه ژوئن سال 2001 یک بادکنک گازی را در هوا رها کرد.
او یک نامه به بادکنک وصل کرد و روی آن نام و آدرس خود را نوشت و خواهش کرده بود هر کسی این بادکنک را پیدا میکند جواب نامهاش را بفرستد. ده روز بعد نامهای به دست لورا رسید.
کسی که بادکنک را پیدا کرده بود دختری به نام «لورا باکستون» بود که در ویلت شایر واقع در 140 مایلی استافورد شایر زندگی میکرد. هر دوی این «لورا»ها ده سال داشتند و هر دو صاحب یک سگ سه ساله سیاه رنگ، یک خوک گینهای و یک خرگوش بودند.
پسربچهای که سیبزمینیشد
در ماه مارس سال 2000 سه تن از دانشآموزان دبستانی در «مایدوگوری» شهر شمالی نیجریه سراسیمه پیش مدیر مدرسه خود رفتند و گفتند دوست دانشآموزشان یک آبنبات از یک غریبه گرفت و خورد و تبدیل به سیبزمینی شد. مدیر، آن سیبزمینی عجیب و درشت را به اداره پلیس برد و موضوع را تعریف کرد. ماموران پلیس که اثری از پسر بچه نیافته بودند آن سیبزمینی را نگه داشتند. مردم تا این خبر را شنیدند دستهدسته به اداره پلیس آمدند تا آن سیبزمینی را ببینند. پلیس نیز به دنبال آن غریبهای است که به گفته مردم یک جادوگر بوده و پسرک را با آبنبات جادو کرده است. تاکنون هیچ خبری از پسر بچه به دست نیامده است.
برخورد با شهاب سنگ
«آن الیزابت هاجس» از اهالی شهر «سیلاکوگا» در ایالت آلاباما نخستین و تنها انسانی است که مورد اصابت شهاب سنگ قرار گرفته است. وی در روز 30 نوامبر سال 1954 روی کاناپه پذیرایی خانه خود چرت میزد که یک شهاب سنگ کوچک به اندازه یک گریپ فروت سقف خانه را سوراخ کرد و به رادیو بزرگ خانه خورد و آن را متلاشی کرد و سپس از مسیر خود منحرف شد و محکم به بازو و پای «الیزابت» اصابت کرد. سقوط این گوی آتشین توسط بسیاری از مردم سه ایالت آمریکا مشاهده شده بود. نیروی هوایی آمریکا هلیکوپتری به محل فرستاد و سنگ را با خود برد. بعدها همسر وی وکیل گرفت تا شهاب سنگ را پس بگیرد. صاحبخانه آنها هم ادعا میکرد شهاب سنگ مال اوست و میخواهد با فروش آن خسارتهای خرابی ملکش را جبران کند. ارزش آن سنگ پنج هزار دلار آمریکا تخمین زده شده بود ولی وقتی که یک سال بعد این شهاب سنگ به خانواده «هاجس» برگردانده شد مردم این موضوع را فراموش کرده بودند و دیگر هیچ خریداری برای آن وجود نداشت و خانم «هاجس» برخلاف میل همسرش آن را به موزه تاریخ طبیعی آلاباما هدیه کرد.
معمای بیپاسخ
در فوریه سال 1994 «گلوریا رامیرز» 31 ساله پس از درد قفسه سینه در اورژانس بیمارستان «ریورساید» کالیفرنیا از دنیا رفت. علت مرگ نارسایی کلیه ثبت شد. کادر اورژانس بیمارستان میگفتند وقتی از او نمونه خون گرفتند بوی عجیبی فضای اتاق را پر کرده بود. پوست بدن گلوریا چرب و براق شده بود و کریستالهای سفیدی در خونش دیده میشد. بعد از مرگ گلوریا پزشک اورژانس مبتلا به ناراحتی کبد و ریه و نارسایی استخوان شد. حداقل 23 نفر دیگر نیز به همین بیماریها مبتلا شدند.
یک فرضیه ارائه شده این است گلوریا که مبتلا به سرطان گردن بود از داروهای شیمیایی مختلفی استفاده میکرد که ترکیب آنها در بدن تولید نوعی سم کرده بود ولی آزمایشات انجام شده هیچ پاسخی برای این معما پیدا نکرد.
کارت پستال خداحافظی