![]() |
با نگاهی گذرا به شرح حال کسانی که در طی دوران غیبت کبرای مولا امام زمان(عج) سعادت شرفیابی به حضور مقدسش را داشته یا از کرامات و معجزات و عنایات خاصه آن حضرت بهرهمند گشتهاند، میتوان دریافت که بیشترین و مهمترین عامل در حصول این توفیق الهی برای آنان همان توجه قلبی و مواظبتهای عملی و رعایت تقوی و استمرار، برگونهای خاص از عبادت خداوند و اطاعت اولیایش بوده است. با این همه نقش زمانهایی خاص، چون شبهای جمعه، نیمه شعبان، نیمهرجب؛ مکانهایی خاص، چون مکه مکرمه، مسجد سهله و مسجد جمکران، برای حصول دیدار قائم آل محمد(عج) و بهرهمندی از عنایت و الطاف آن حضرت، نباید نادیده گرفته شود.
به یقین شیفتگانی که در راه محبت مولای خویش، دست از هوای نفس شسته و جان خویش را از کژیها پیراسته و دل به معنویتها آراستهاند یا حداقل به حالت اضطرار رسیدهاند، اگر از برکات زمانی مناسب چون شب جمعه و مکانی مناسب چون مسجد جمکران بهره گیرند، آسانتر به وصال میرسند و بیپردهتر از فیوضات آن امام رحمت تاثیر میپذیرند.
وقتی بناست مسجد جمکران، خانه حجهبنالحسن(عج) و مهمانخانه او باشد، طبیعی است که شرافت حضور آن حضرت را بیشتر درمییابید و بدیهی است که زائر این مسجد، خصوصا آنگاه که با معرفت و حضور قلب و با شوق دیدار و توسل خالصانه آمده باشد، سعادت بهرهوری از عنایات خاصه آن حضرت را بیشتر داشته باشد.
این تاریخ مسجد جمکران است، مسجد مخصوص امام زمان(عج) که هزار و اندی سال پیش، به دستور حضرتش ساخته شد، آکنده از هزاران خاطره شیرین، از معجزات و کرامات و الطاف خاص آن بزرگوار رئوف، نسبت به شیعیانی که از دور و نزدیک، با کولهباری از امید برای شفا طلبیدن یا حاجت خواستن یا رخصت دیدار یافتن، به آستان مقدسش مشرف میشدهاند.
آنچه پیش رو دارید تنها نمونهای از این هزاران خاطره است. هزاران خاطرهای که اکثر آنها چهبسا در هیچ دفتری ثبت نشده و بر هیچ زبانی تکرار نشده باشد. با این همه همین چند نمونه کوتاه، برگزیده شده از دفتر ثبت کرامات مسجد مقدس جمکران، از آن رو که نشانهای از استمرار این عنایتها در گذشته و حال و آینده به شمار میرود، مایه امیدواری بسیار است برای آنها که به جستجوی نشانی و به طلب عنایتی، روی به این مسجد میآورند.
شفای پسر بچه فلج
یکی از اعضای هیات امنای مسجد مقدس جمکران که بیش از بیست سال است توفیق خدمت به این مسجد را دارد، چنین نقل میکند:
(دقیقا خاطرم نیست که سال 51 بود یا 52 شب جمعهای بود و من طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلوی ایوان مسجد قدیمی، کنار مرحوم حاج ابوالقاسم - کارمند مسجد که داخل دکه مخصوص جمعآوری هدایا بود نشسته بودم. نماز مغرب و عشا تمام شده بود و جمعیت کم و بیش مشرف میشدند. ناگهان خانمی جلو آمد، درحالی که دست دختر 12 سالهاش را گرفته بود و پسر بچه نه سالهای را هم در بغل داشت. نگاهی کردم و گفتم: بفرمایید! امری داشتید؟
زن سلام کرد و بدون هیچ مقدمهای گفت: من نذرکردهام که اگر امام زمان(عج) امشب بچهام را شفا دهد، پنج هزار تومان بدهم، حالا اول میخواهم هزار تومان بدهم.
پرسیدم: آمدی که امتحان کنی؟
گفت: پس چکار کنم؟
بلافاصله گفتم: نقدی معامله کن، با قاطعیت بگو پنج هزار تومان را میدهم و شفای بچهام را میخواهم!
کمی فکر کرد و گفت: خیلی خب، قبوله و بعد پنج هزار تومان داد و قبض را گرفت و رفت.
آخر شب بود و من قضیه را به کلی فراموش کرده بودم. خانمی را دیدم که دست پسر بچه و دخترش را گرفته بود و به طرف دکه میآمد. به نظرم رسید که قبلا دختر بچه را دیدهام، ولی چیزی یادم نیامد. زن شروع کرد به دعا و تکرار میکرد و میگفت: حاجآقا خدا به شما طول عمر بدهد! خدا انشاءا... به شما توفیق بدهد!
پرسیدم: چی شده خانم؟
![]() |
گفت: این بچه همان بچهای است که وقتی اول شب خدمتتان آمدم بغلم بود و بعد پاهای کودک را نشان داد. کاملا خوب شده بود و آثاری از ضعف یا فلج در پسرک نبود.زن سفارش کرد که شما را به خدا کسی نفهمد: گفتم: خانم! این اتفاقات برای ما غیره منتظره نیست. تقریبا همیشه از این جور معجزهها را میبینیم.
شفای بیمار سرطانی
پیرمرد میگوید:
(بیماری من از یک سرماخوردگی ساده شروع شد. کمتر از 25 روز به قدری حالم بد شد که در بیمارستان شهید مصطفی خمینی(ره) بستری شدم. نمیتوانستم غذا بخورم و پزشکان مرا به وسیله سرم و دارو زنده نگه داشته بودند.
روزی یکی از فامیلها به عیادتم آمد. وقتی رفت، دیدم که سیدی بزرگوار وارد اتاق ما شد. اتاق سه تخته بود، آقا رو به روی تخت من ایستاد و فرمود: چرا خوابیدهاید؟
گفتم: بیمار هستم. قبلا مریض نبودهام. چند روزی است که این طور شدهام. آقا فرمود: فردا بیا جمکران!
صبح وقتی دکتر برای معاینه آمد، گفتم: نمیخواهم معاینهام کنید! گفت: مسئولیت دارد. گفتم: خودم به عهده میگیرم. اگر بمیرم، خودم مسئول خواهم بود. ولی من خوب شدهام، امام زمان(عج) مرا شفا داد. دکتر باور نکرد.
پرستار خواست سرم مرا وصل کند که نگذاشتم. وقتی خانوادهام به دیدنم آمدند، گفتم: مرا حمام ببرید تا آماده رفتن به مسجد جمکران شوم!
قربانیای تهیه کردم و به مسجد مشرف شدم. در بین راه مرتب توی سرم میزدم و آقا امام زمان(عج) را صدا میکردم و از عنایت آن حضرت سپاسگزاری مینمودم. با این که مدتی بود که گویی یک تکه سنگ در شکم داشتم و میل به غذا نداشتم، اما اشتهایم خوب شده و انگار سنگ از بین رفته بود.)
شفای مفلوج
یکی از خدمه جمکران میگوید:
(یک روز قبل از عاشورای حسینی در مسجد جمکران مشغول قدم زدن بودم. مسجد بسیار خلوت بود. ناگهان متوجه مردی شدم که بسیار هیجان زده بود و به هر یک از خدام که میرسید، آنها را بغل میکرد و میبوسید. جلو رفتم تا جریان را جویا شوم، اما همین که به او رسیدم مرا نیز در آغوش کشید، میبوسید و اشک میریخت. وقتی جریان را از او پرسیدم، گفت: چند وقت قبل با اتومبیل تصادف کردم و فلج شدم. پاهایم از کار افتاد. هر شب به خدا و ائمه معصومین(ع) توسل میشدم. امروز، همراه خانوادهام به مسجد آمدم. از ظهر به بعد حال خوشی داشتم. به آقا امام زمان(عج) متوسل شده بودم و از ایشان تقاضای شفا میکردم. نیم ساعت پیش ناگهان متوجه شدم که مسجد نوری عجیب و بوی خوشی دارد. به اطراف نگاه کردم و دیدم که مولا امیرالمومنین، امام حسین، قمر بنیهاشم و امام زمان(عج) در مسجد حضور دارند. با دیدن آنها دست و پای خود را گم کردم، نمیدانستم چه کنم که امام زمان(عج) به من نگاه کرد و همان لحظه لطف ایشان شامل حالم شد و به من فرمود: شما خوب شدید! بروید و به دیگران بگویید برای فرج من دعا کنند که ظهور انشاءا... نزدیک است، بعد ادامه داد: (امشب عزاداری خوب و مفصلی در این جا برقرار میشود که ما هم حضور داریم).
خادم میگوید:(مرد شفا گرفته یک انگشتری طلا به دفتر داد و با خوشحالی رفت. مسجد خلوت بود. آخر شب، هیاتی از تبریز به جمکران آمد و به عزاداری و نوحه خوانی پرداختند. مجلس بسیار با حال و سوزناک بود. من همان لحظه به یاد حرف آن مرد افتادم).
شفای مسموم در حال مرگ
جوان میگوید: (به دلیل مسمومیت، چند روزی در بیمارستان نمازی شیراز بیهوش بودم. پزشکان از مداوای من قطع امید کرده بودند. برادرم که در آن لحظات کنار تخت من بود، میگفت: دیدم که خط صافی روی صفحهای که نوار قلب را نشان میداد، ظاهر شد.
او گریه میکند و خود را روی من میاندازد. دکترها او را از اتاق بیرون میبرند و دستگاهها را از بدن من جمع میکنند. آنها میخواستند جنازهام را تحویل دهند که ناگهان آثار حیات در من ظاهر میشود، قلبم شروع به کار میکند و فشار خون از سه به ده میرسد. پزشکان سریعا مرا برای دیالیز و تصفیه خون به بیمارستان سعدی و صحرایی میبرند. عقیده پزشکان بر این بود که اگر دیالیز هم میشدم، باز هم معلوم نبود که زنده بمانم، اما من زنده شدم. عمهام که زن مومن و باتقوایی است و همیشه ائمه معصومین (ع) را در خواب میبیند و 79 سال هم سن دارد، موقعی که حال من خیلی بد بود، همان شب در خواب امام زمان(عج) را میبیند که حضرت فرموده بودند: نترسید و ناراحت نباشید که ما شفای جوان شما را از خدا خواستهایم. خدا جوان شما را شفا خواهد داد.
عمهام از خواب بیدار میشود و بوی عطر آقا را استشمام میکند و به افراد فامیل خبر شفای مرا میدهد، ابتدا هیچ کس حرف عمه را باور نکرد.)
دعا برای فرزنددار شدن
![]() |
مرد میگوید: (شانزده سال بود که ازدواج کرده بودم، ولی صاحب فرزند نمیشدم، مراجعه به دکترهای متخصص و مصرف داروهای متنوع، نتیجهای نداد. پزشکان بر این عقیده بودند که من و همسرم سالم هستیم، اما علت بچهدار نشدن ما را تشخیص نمیدادند.
خلاصه، از همه جا ناامید شده و زندگی ما در سرازیری سقوط بود. روزی یکی از دوستان به من گفت: کمتر به دکتر مراجعه کن! برو خدمت امام زمان(عج) و از حضرت خواستهات را طلب کن. دلشکسته و امیدوار به مسجد جمکران مشرف شدم و بعد از خواندن نماز، متوسل شدم. چند روزی نگذشت که حضرت واسطه فیض شده و خداوند هم یک فرزند پسر به من عنایت کرد که الحمدا... سالم و حالش هم خوب است.)
شفای مجروح و معلول جنگی
پسری به نام (ع - ز)میگوید: ( سالها قبل من ناراحتی قلبی مادرزادی داشتم و بستگان من برای مداوا در تهران به پزشکان زیادی از جمله دکتر طباطبایی مراجعه کرده بودند. ایشان اظهار کرده بود: قلب او باید عمل شود و تا به سن شش سالگی نرسد نمیتوانیم او را عمل کنیم. در صورت عمل شدن هم تنها پنجاه درصد احتمال خوب شدن وجود دارد.>
سالها از آن زمان میگذرد، او درباره آن روزها میگوید: یکی از اقوام ما هر چهارشنبه مردم را با کاروان از تهران به مسجد جمکران میآورد. آن روز پدر من هم در ماموریت و به بیرجند مسافرت کرده بود. این آقا مرا هم به مسجد جمکران آورد. من قادر به راه رفتن نبودم. لذا مرا بغل کرد و داخل مسجد برد و نشانی محل خود را به من گفت و رفت. من توی مسجد دراز کشیده بودم. در اثر خستگی خوابم برد. در خواب، آقا امام زمان (عج) را دیدم که با لباس و عمامه سبز و چهرهای نورانی نزدیک من آمد و فرمود: بلند شو، شفا گرفتی! بعد به سر و سینهام دستی کشید و دوباره فرمود: بلند شو!
از خواب بیدار شدم و احساس کردم که حالم خوب است، من که اصلا قادر به راه رفتن نبودم، دویدم که محل همان مردی که از اقوام ما بود را پیدا کنم. همین که او را دیدم خود را در بغلش انداختم)
نیمه شعبان بر تمام مسلمانان جهان مبارک باد
به انتظار ظهور آن حضرت
منبع : ksabz.net